در ادامهی این مطلب (مرگ یا ذلت):
مرگ پدیده وحشت انگیزی است و قطعا در نگاه اول هیچ چیز زیبایی در آن نیست. اما نگاه توحیدی به مرگ واجد این زیبایی است.
توحید یک اصل اساسی در اسلام است. برتراند راسل اسلام را یک «توحید ساده - monotheism» معرفی میکند که فاقد تثلیث و ثنویت و تجسد خداست. البته در اینکه برتراند راسل هیچ شناختی از اسلام نداشته شکی نیست اما توصیف «توحید ساده» کاملا درست است.
«اسلام یک توحید ساده است» اول این معنی را میدهد که توحید در اسلام «زدوده شده» است و به طور مطلق فاقد شرکی است که در ادیان دیگر وجود دارد. معنی دوم این است که برای عموم مردم قابل درک و استفاده است که البته به معنی سطحی بودن نیست بلکه ریزه کاری ها و ظرایف آن و نیز لایهها و ابعاد پنهان آن توسط حکیمان، متکلمین، مفسرین، امامان و فقها شناسایی میشود. معنی سوم هم این است که اسلام همان توحید است.
در واقع اصل توحید که مبنای همهی ادیان الهی بوده است از یکسو در اسلام به خلوص کامل رسیده و از طرفی تمامی آموزههای اسلامی را در برگرفته به طوریکه هیچ چیزی در اسلام خارج از اصل توحید وجود ندارد. اگر توحید را در طول تاریخ نگاه کنیم که چگونه تکامل مییابد، در اسلام توحید به یگانگی کامل میرسد به نحوی که از شرک به طور مطلق پیراسته میشود و به لحاظ معرفتی به هیچ چیزی جز خودش تکیه ندارد.
مثلا «الله اکبر» یک عبارت مقایسهای به نظر میرسد: خدا بزرگتر است، اما بزرگتر از چه چیزی؟ همواره وقتی دو چیز را مقایسه میکنیم میگوییم چیز الف از چیز ب بزرگتر است، اما اینجا شیء دوم غایب است. حتی نمیگوید خدا بزرگتر از «هر چیزی» است بلکه آن را به طور مطلق به کار میبرد زیرا مقایسهی خدا با «هر چیزی» شرک است. پس معنی «الله اکبر» این است که خدا بزرگتر از هر قیاسی است و نتیجتا بزرگتر از آن است که در مقیاس عقل آدمی شناخته شود.
گفتیم که همه چیز در اسلام از اصل توحید سرچشمه میگیرد و هیچ چیزی خارج از توحید در اسلام نیست. اصل معاد نیز از توحید میآید و به این معنیست که زندگی انسان پس از مرگ یک پیوستگی و اتحادی با زندگی او در پیش از مرگ دارد. یعنی هر عذاب یا راحتی در دنیای پس از مرگ انعکاسی است از زندگی دنیوی، و حتی بعضا گفتهاند که نه فقط انعکاس بلکه عین آن است. مثلا عذابی که شخص گناهکار میبیند به این واسطه نیست که فرشتگان یا موکلان خداوند در دوزخ او را مجازات میکنند بلکه عین گناهکاری آن شخص است که پرده از گناهانش برکشیده شده و زشتی و عفونت و پلیدی گناهان در نظر او واضح میآید. مولانا در مثنوی این را مکررا گفته است که به مصداق آیهی شریفه «یوم تبلی السرائر»، در روز قیامت «سرائر» و نهانها آشکار میگردد، حجاب از مقابل دیدگان کنار میرود و اشخاص حقیقت چهرهی گناه آلودهی خود را میبینند و به وحشت میافتند. پس توصیه میکند که «بمیرید پیش از آنکه بمیرید»:
بیحجابت باید آن ای ذو لباب / مرگ را بگزین و بر دران حجاب
نه چنان مرگی که در گوری روی / مرگ تبدیلی که در نوری روی
پیوستگی و اتحاد حیات و مرگ یا دنیا و آخرت عین زیبایی است. اصولا زیبایی زمانی ادراک میشود که انسان به مشابهت و مقارنت جزء و کل برسد. اینکه میگویند زیبایی در سادگی است به همین دلیل است زیرا شیء یا چهره یا اندام زیبا زودتر شناخته میشود و شناخته شدن زمانی است که انسان آن را با چیزی که قبلا درک کرده مقارن و شبیه بیابد یا ارتباطی بتواند بین آنها دریابد. اما شیء زشت که دارای پیچیدگی است به راحتی شناخته نمیشود زیرا در جهان ادراک کننده نمیگنجد. آن شخص باید کلی زور بزند تا مطابقتی میان شیء زشت با جهان دانستهها و خاطرات خودش بیابد.
و به همین نسبت هر چه جهان شخص بزرگتر باشد زیبایی را در مفهومی متعالیتر درک میکند. مثلا عرفایی که هیچ موجود زندهای را زشت نمیدانستند. در نتیجه هر چه نگاه فراگیرتری وجود داشته باشد پیوستگی و اتحاد را در مفهومی بزرگتر درک میکند و این همان توحید است: که یکی هست و هیچ نیست جز او، وحده لا اله الا هو.
مولانا وقتی میخواهد قیامت را اثبات کند به همین یگانگی و وحدت دنیا و آخرت اشاره دارد. در طبیعت که مقابل چشمان ماست هر مُردنی همراه با زنده شدنی است. دانهای که در خاک فرو میرود روزی سر از خاک بیرون میآورد و برگ درختانی که در پاییز میریزد در بهار دوباره سبز میشود. پس سر بر آوردن مردگان در روز قیامت نیز به همین شکل دنبالهی روزی است که آنها در زمین مردهاند، و هر اضطراب و تشویشی در آن نتیجهی مستقیم عملی است که در دنیا داشتهاند:
هر غمی کز وی تو دلآزردهای / از خمار می بود کان خوردهای
پس به حقیقت هر کس سبب عذاب خویش با خود می برد از اینجا و آن در اندرون ایشان است و برای این گفت مصطفی (ص) «انما هی اعمالکم ترد الیکم» گفت، «آن عقوبت بیش از آن نیست که هم از آن شما فرا پیش شما نهد» و برای این گفت حق، عزوجل، «اگر شما را علم یقین استی، خود دوزخ را می بینی «کلالو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم ثم لترونها عین الیقین» و برای این گفت، «و ان جهنم لمحیطه بالکافرین»، دوزخ به ایشان محیط است و به ایشان به هم است» و نگفت، «محیط خواهد بود.»
کیمیای سعادت
غزالی عذاب دوزخ را سه نوع میداند. نوع اول ناشی از فراق دنیاست. هر که دلبستگی بیشتری به دنیا داشته باشد در هنگام مرگ عذاب بیشتری میکشد و این عذاب طبیعی است. یعنی از خارج به او وارد نمیشود بلکه نتیجهی دلبستگی او به دنیاست. همانطور که میفرماید «فالدنیا جنه الکافر» او در هنگام جدا شدن از دنیا باید هر آنچه که داشته بگذارد و دست خالی به جهان دیگر رود که برای او دشوار است. عین پادشاهی که همه عمر در قصر با امکانات فراوان زندگی کرده و ناگهان همه را از دست داده و به زندان بیفتد. این طبیعی است که نمیتواند به زندگی جدید عادت کند.
نوع دوم عذاب ناشی از شرم است زیرا حجاب از گناهان او کنار رفته و ماهیت گناهان بر او آشکار شده. اینجا هم عذاب نتیجهی طبیعی عمل اوست و با آن اتحاد دارد. مثالی که میزند کسی است که غیبت کرده و در قیامت بر او آشکار میشود که گوشت برادر مردهی خود را میخورده و از این جهت آتشی به دل او میافتد در حالیکه امروز آن آتش را نمیبیند. مثال دیگری که میزند شخصی است که به نزد ابن سیرین رفت و گفت: «به خواب دیدم که انگشتری بود در دست من و مهر بر فرج زنان و دهان مردان می نهادمی» و ابن سیرین به او گفت که تو موذنی هستی که در ماه رمضان پیش از صبح بانگ نماز میکنی. یعنی حقیقتی که بر آن فرد پنهان بود در خواب بر او گشوده میشود.
نوع سوم عذاب نیز ناشی از محرومیت از دیدار خداوند است که این نیز نتیجهی طبیعی زندگی او در دنیاست و از آن جدا نیست. مثل مسافری که به او گفتهاند تا میتوانی سنگ از روی زمین جمع کن و آن شخص مسافر راحتی را بهانه کرده و میگوید «در حال رنج نقد چرا کشیم، برای نعمت نسیه که در شک است؟». اما فردا که به شهر میرسند و معلوم میشود که آن سنگها همه جواهر بودهاند فریاد حسرت بر میآورد.
و سبب آن که شریعت دوزخ و بهشت جسمانی را شرح و وصف بیش کرد، آن بود که آن همه خلق بشناسند و فهم کنند، اما این سخن فراهر که بگویی آن را حقیر داند و صعبی و عظمت آن را درنیابد چنان که اگر کودک را گویی، «چیزی بیاموز؛ اگر نیاموزی، ولایت و ریاست پدر تو بر تو نماند و از آن سعادت دور مانی» این خود فهم نکند و در دل وی عظیم نیاید، اما اگر گویی، «استاد گوش تو بمالد» ازاین بترسد که آن فهم کند.