بهنام
بهنام
خواندن ۶ دقیقه·۱ سال پیش

مرگ یا ذلت

«مرگ در جنگ بهتر از مُردن در اثر تصادف با ماشین است». این جمله از مشاور یکی از ژنرال‌های ارشد ارتش اوکراین است که در تلاش برای یافتن راهی است تا جلوی فرار سربازان را گرفته و جوانان دختر و پسر را برای بسیج و سربازگیری جهت مقابله با روسیه تشویق کند:

«ما در هر صورت خواهیم مُرد. ترک زندگی این دنیا در عزت و شرافت بسیار بهتر از آن است که موقعی که در خیابان راه می‌رویم یک آجر بر سر ما سقوط کند یا ماشین از رویمان رد شود».

https://www.rt.com/russia/589908-martinyuk-ukraine-death-battle/


سخنان این شخص پیرامون «مرگ با عزت» برای ذهن شیعه‌ی ایرانی بسیار آشناست. ما این را در تاریخمان فراوان دیده‌ایم. مثلا آنجا که مدرس می‌گفت حالا که باید برویم چرا با دست خود برویم. یا آنجا که امام حسین مرگ با عزت را بهتر از زندگی با ذلت می‌دانست.

اما سخنان این زن، همچون کسی که در نهایت ناامیدی و در حال سقوط از پرتگاه، به هر گیاه سست ریشه‌ای چنگ می‌اندازد و تقلا می‌کند تا نجات یابد، فاقد ریشه است و یک جای خالی بزرگ دارد.

جوان امروزی اوکراینی به لحاظ فرهنگی یک جوان غربی است و هیچ معنایی در جنگ نمی‌بیند جز «سیاست»، و لابد با خود می‌اندیشد که برای چه باید جان عزیزش را برای قدرت طلبی‌ها و سیاسی‌کاری‌ها فدا کند. اصلا اوکراین چه اهمیتی دارد که من جانم را برایش بدهم، ملت و ملیت کیلویی چند. اینها در نظم گلوبالیزه شده‌ی امروزی برای آن جوان پشیزی اعتیار ندارد.

مرگ از دید جوان اوکراینی «پایان زندگی» است. اگر قرار باشد من دیگر نباشم، حالا چه مرگم با عزت باشد چه نباشد چه فرقی به حال من می‌کند. مرگ با عزت در صورتی پذیرفتنی است و پوچ و شعاری نیست که مرگ نه پایان زندگی بلکه یکی از مراتب هستی باشد.

لذا تناقض ذهن غربی امروزی اینجا نمود پیدا می‌کند که به کسانی که جان خود را در راه آمال و آرمان‌های متعالی خودشان نثار می‌کنند، عنوان «تروریست انتحاری» اطلاق می‌کند، و جایی که کفگیرش به ته دیگ خورده و خود محتاج سربازگیری و بسیج مردمی است عینا مردم را به خودکشی دسته جمعی در راه تحقق بلندپروازی‌های سیاستمداران دعوت می‌کند.



خیلی از کتاب‌های مهم یک آغاز سهمگین دارند. قرآن مثلا با «اقراء - بخوان» شروع می‌شود و نشان می‌دهد که سخن خداست که بر زبان پیامبر جاری می‌شود و پیامبر جز فرستاده و مامور و رسول برگزیده‌ی خدا نیست. مثنوی مولانا، که از جهاتی می‌توان آن را «قرآنی به لفظ پهلوی» دانست، خلاف سبک غالب در ادبیات فارسی با «بشنو» آغاز می‌شود که خود در مقام «نی» تهی شده از خویش به زیباترین صداها به آواز درآمده است.

یا مثل آغاز بیگانه‌ی کامو که: «امروز، مادرم مُرد، شاید هم دیروز». از همین ابتدا با شخصیتی مواجه می‌شویم که همه چیز برایش بی‌معناست و نسبت به همه چیز بی‌تفاوت است حتی به مرگ مادرش. یا این جمله در ابتدای «داستان دو شهر» دیکنز که «بهترین زمان‌ها بود، بدترین زمان‌ها بود» و همین جملات مقدمه‌ای می‌شود برای فهم «تلاطم» و دو حد نهایی تجربه‌ی بشری. یا صحنه پردازی بی‌نظیر فردوسی در ابتدای داستان بیژن و منیژه که شبی تیره و تار را توصیف می‌کند که دیر می‌گذرد و انگار هیچوقت قرار نیست پایان یابد. ماه که پادشاه آسمان است هلال باریکی شده که لاغر و دلتنگ است و اهریمن شب مانند شخصی که روی خود را با قیر شسته باشد یا مانند مار سیاهی که بر آسمان چنبره زده، بر فضا حاکم است.

بین این همه آثار بزرگ فکری و معنوی بیشتر از همه آغاز کتاب «سیاحت غرب» نوشته‌ی آقانجفی قوچانی در خاطرم مانده. این کتاب برای نوجوان‌های دهه‌ی هفتاد و هشتاد، پیش از گسترش رسانه‌های جمعی و دسترسی راحت به رسانه، حکم ژانر وحشت را داشت. این کتاب یک شروع هولناک و استثنائی دارد که در آثار دیگر شاید کمتر دیده میشود: «و من مُردم».

داستان کتاب با همین جمله شروع می‌شود. این مرگ نه به معنای نیستی یا نفی هستی، بلکه خود یکی از مراحل هستی است چنانکه در سفر معنوی نویسنده، داستان با آن شروع می‌شود و در قالب ادبیات مذهبی، مرتبا به دنیای خاکی رجوع می‌دهد و تلاش می‌کند تا تصویری ملموس‌تر بر پایه‌ی احادیث و روایات دینی از جهان پس از مرگ به دست دهد.

این مرگ نقطه‌ای در زمان است که بعد از آن همه چیز یادآوری می‌شود و به گذشته دائما رجعت داده می‌شود.




مرگ در ادبیات گذشته به شکل بارز و عریانی دیده می‌شود و انسان سنتی ماقبل مدرنیسم فهم عمیقی نسبت به مرگ دارد به طوریکه آن را همه روزه و هر لحظه جلوی چشمش می‌بیند. هر چقدر که در ادبیات و فلسفه‌ی دوران جدید، مرگ ابهام‌آمیز و دهشتناک است و انسان به دنبال راه‌هایی برای دور زدن مرگ است، در ادبیات گذشته مرگ جزئی از زندگی است. در قرآن و ادبیات دینی ما مرگ بسیار به چشم می‌خورد اما به نحوی لطیف، و نه به شکلی مبهم و ترسناک که در ادبیات جدید هست. انگار که حالت ژرف‌تری از خواب است.

در شریعت اسلام مرگ کاملا سنجیده شده است و وظیفه‌ی هر مسلمان در مواجهه با مرگ خود یا دیگری به روشنی تبیین شده است. مثلا راجع به شستن میت یا ارث و دفن میت و سوال و جواب یا سرنوشت اموات یا فرق شهید با مُرده‌ی معمولی احکام قطعی وجود دارد و تکلیف مسلمان کاملا روشن و مشخص است.

ارتباط زندگی پس از مرگ با پیش از مرگ نیز آنچنان واضح است که مسلمانان بسیاری در طول تاریخ مرگ را بر خود روا داشته و مشتاقانه به سوی مرگ شتافته‌اند زیرا از قبل مطمئن بودند که بعد از مرگ چه سرنوشتی خواهند داشت. این مرگ چنان روشن و شفاف است که هیچ قطعیتی فراتر از آن وجود ندارد و هر دم انسان را به سوی خود می‌کشاند:

ای بندگان خدا! همانا از مرگ گریزی نیست. پس قبل از آنکه شما را دریابد، از آن بیم دارید و ساز و برگ آن را فراهم دارید، زیرا در هر حال شما شکار مرگید. اگر در جای خود بمانید، به سر وقتتان آید، و اگر از آن بگریزید، شما را دریابد. و بدانید که این مرگ از سایه شما با شما همراه‌تر است. مرگ بر پیشانی شما نگاشته شده است و دنیا پس از شما نیز در نوردیده خواهد شد.

نهج البلاغه

این مرگ چنانکه مولانا می‌گوید نه به معنای نفی زندگی بلکه یکی از مراحل هستی است که هستی از شکلی به شکل دیگر احاله می‌یابد:

از جمادی (شیء) مُردم و نامی (گیاه) شدم

وز نما (گیاه) مُردم به حیوان برزدم

مُردم از حیوانی و آدم شدم

پس چه ترسم کی ز مُردن کم شدم

جمله دیگر بمیرم از بشر

تا بر آرم از ملایک پر و سر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو

کل شیء هالک الا وجهه


این اشتیاق را قطعا کسانی که مرگ را به معنی «نیستی» و نفی و نابودی حیات تصور می‌کنند ندارند. گاهی سعی می‌کنند مانند اپیکور استدلال کنند که «آنجا که من هستم مرگ نیست، آنجا که مرگ هست من نیستم». یعنی چون بعد از مرگ دیگر منی وجود ندارد که زجر بکشد و بترسد، پس ترس از مرگ معنی ندارد.

اما ترس از مرگ خودش معنای زندگی است و ممکن است این معنا آنقدر نقش پررنگی داشته باشد که شخص را به حضور در جبهه‌ی جنگ و اشتیاق شهادت بکشاند. اینچنین است که مرگ با عزت بهتر می‌شود از زندگی با ذلت.

مرگحکمتحکمت اسلامیاسلامفلسفه
دغدغه هویت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید