در قسمت قبل در مورد تجربیات اندکم در زمینه ی کارمندی نوشتم. این بار می خوام کمی برگردم به عقب وبرم به دوران دانشجوییم و اولین کار پاره وقتم.
ترم دوم دانشگاه بودم که تصمیم گرفتم وارد بازار کار بشم. خوب یک جوون 18 ساله ی بی تجربه ولی با اعتماد به نفس چیکار می تونه بکنه؟ خوشبختانه رتبه ی دانشگاهی قابل قبولی داشتم و تونستم تو یکی از موسسات آموزشی بعنوان مشاور تحصیلی که بیشتر تخصص محور بود تا تجربه محور شروع به کار کنم.
دوسال به صورت پاره وقت تو این موسسه کار کردم و همین کار کردن علی رغم همه ی سختیا و ناکامی هایی که داشت من رو به معنای واقعی ساخت. اگر اسم پشتیبان تحصیلی رو شنیده باشید ، روند کار به این شکل بود که وظیفه ی پشتیبانی و هدایت تحصیلی حدود چهل دانش آموز طی یک سال تحصیلی به من سپرده شد و من باید از جنبه های مختلفی این دانش آموزان رو پشتیبانی می کردم، خوب در نتیجه ی این کار من مهارت های زیادی به دست آوردم: 1- اعتماد به نفس تو جمع صحبت کردن پیدا کردم که بعدا تو همه ی ادوار زندگیم به دادم رسید. 2- مدیریت همزمان چندین و چندکار رو یاد گرفتم که خیلی مهم بود. 3- تونستم همزمان 40 دانش آموز که معادل 40 تا خانواده ی حداقل 3 نفره بعلاوه ی مدیرهای بالادستی رو راضی از کارم نگه دارم و این خیلی مهم تر بود. خلاصه مهارت هایی که در این راه بدست آوردم بعدها خیلی بدردم خورد.
اونچه که من رو به این نوع از کار جلب کرد دوتا نکته ی مهم بود: 1- اینکه کار پاره وقتی بود که نیاز به حضور همیشگی من در محیط کار نداشت و ساعت حضورم تو محیط کار کاملا به خودم بستگی داشت.
2-شرح وظایف معلوم بود، ولی شیوه ی انجام اون کاملا به خودم بستگی داشت و این خلاقیت من رو پرورش میداد، راه حل ساختن، فکر کردن برای حل مشکل بوجود اومده، بررسی همه ی راه های موجود و انتخاب بهترینش گوشه ای از چیزهایی بود که در این راه یاد گرفتم.
چیزی که در نوشته ی قبل بهش اشاره کردم(اینکه بعد از 7 ماه دیدم همونجایی هستم که 7 ماه پیش بودم) در این نوع کار وجود نداشت و من بعد دو سال همکاری که با این مجموعه داشتم خیلی پربارتر خارج شدم. شاید بپرسید با اینهمه رضایت چرا از کار جدا شدم؟ من بهتون میگم، هر آدمی، هر محل کاری و هر اتفاقی تا یک جایی چیزی برای دادن به شما داره، بعد از اون اونجا موندن دیگه بی فایده اس. من کلی نکات جدید یاد گرفته بودم و به نظرم دیگه چیزی نبود که از این نوع کار یاد بگیرم ، این بود که این محل کار رو در ترم 5 یا 6 دانشگاه ترک کردم.
حقوقی که از این کار به دست می آوردم کاملا بستگی داشت به میزان کاری که انجام می دادم و این باعث می شد من بیشتر تلاش کنم تا بیشتر پول بدست بیارم و همین لپ تاپی که باهاش می نویسم اولین حاصل دسترنج بزرگ من بود که هنوزم برام خیلی عزیزه.
پاره وقت بودن کارم تو این محیط آموزشی و وقت های آزادی که بعد از دانشگاه داشتم و همچنین علاقم به کارهای خیریه و داوطلبانه و دسته جمعی من رو در همین سال ها به سمت موسسه ی داوطلبانه ای در منطقه ی خودمون کشید.یعنی در اون برهه من هم دانشجو بودم، هم شاغل و هم عضو یک موسسه ی داوطلبانه.
بودن در اون موسسه جز بهترین تجربه های عمر من شد، مهارت هایی که در شغل پاره وقتم به دست آورده بودم باعث شد در این موسسه هم همونقدر موفق عمل کنم، مدیریت کارهای زیادی به من محول می شد و وظیفه ی ساماندهی اشخاص به من سپرده می شد و در نهایت مهمترین مسئولیت یک موسسه یعنی مدیریت بخش روابط عمومی اون رو به من سپردن .
برای کسایی که نمیدونن بگم که روابط عمومی یک مجموعه قلب تپنده ی اونه، مهم نیست یک موسسه چقدر کار میکنه یا چیکار میکنه اگر اون کارها درست به بیرون از موسسه منتقل نشه ، یعنی گزارش های خوب، عکس ها و فیلم های خوب، پوشش خبری مناسب، فراخوان ها و اطلاع رسانی قوی نداشته باشه انگار اون موسسه هیچ کاری نکرده و همچین وظیفه ی خطیری به من سپرده شد.
این وطیفه ی خطیر برای من کلی چیز جدید داشت، چون موسسه داوطلبانه بود و پول چندانی به اعضا تعلق نمی گرفت در زمان های مختلف ممکن بود نیرو کم داشته باشیم، همین هم باعث شد من گاهی در نقش عکاس، گاهی در نقش خبرنگار، گاهی در نقش طراح و گاها هم در نقش خبرنویس و گزارش ساز ظاهر بشم و خوب می تونید حدس بزنید که چقدر توانایی ها و مهارت هام به چالش کشیده شد و چقدر کار یاد گرفتم.
اگر من امروز خودم رو گرافیست و کپی رایتر و تولید کننده ی محتوا می دونم اینها همه از اون دوران به یادگار موندن. دورانی که تقریبا 3 سال طول کشید و حدود دو سالش با کار اولم مشترک بود. بعلاوه کلی دوست با صفا و روابطی که در سال های بعدش خیلی به کار اومد.حقوق این کار هم چون خیریه بود بیشتر حالت پاداش داشت و همیشگی نبود ولی خب دلگرمی خوبی بود.
کار پاره وقت می تونه حقوق ثابت داشته باشه و بیمه و مزایا و یا مثل کارهای من حقوقی که بستگی به کار داشته باشه در هر صورت به نظر من اونچه که کار پاره وقت رو جذاب می کنه آزادی عملی که به دست میده.
تو کار پاره وقت شما باید از 8 یا 9 صبح تا 13 یا 14 ظهر یا شیفت عصر مشغول به کار باشید یا مثل کارهایی که من کردم تو زمان های مشخص ولی نامنظم تو محیط کار حاضر باشید و این مدل به شما اجازه میده تو وقتهای آزادتون کلی کار جذاب بکنید؛ کلاس برید، دانشگاه برید، مهمونی و تفریح برید و همزمان در آمد هم داشته باشید حتی کار دومی تو زمینه ی علاقتون دنبال کنید و خب این خیلی جذابه.
احتمالا مثل کار تمام وقت تو این مدل کاری هم اگر کارمند صرف باشید مجبورید یک سری روتین ها رو بدون خلاقیت هر روز و هر روز انجام بدین ولی خب وقت آزادی که در ادامه ی روز دارید باعث می شه خلاقیتتون رو تو زمینه های دیگه آزاد کنید و به این وسیله روحتون پژمرده نمیشه و همیشه به روز می مونید.
این مدل کاری تا اینجا بیشتر از همه ی مدل های کاری با روحیات من سازگار بود، هم وقتم دست خودم بود، هم مشغول بودم و هم درآمد داشتم و هم میتونستم فکر کنم و خلاقیت به خرج بدم و چی از این بهتر.در نوشته های بعدی در مورد فریلنسری که این روزها بهش مشغولم می نویسم.
این نوشته رو اختصاص دادم به دو تجربه ی کاری اولم، یعنی کار پاره وقت تو موسسه ی آموزشی و کار پاره وقت تو موسسه ی داوطلبانه.
امیدوارم حوصلتون رو سر نبرده باشم.
خوشحال میشم نظر بذارید.
قسمت یکم: کارمندی یا فریلنسری؛ مساله حتی اینم نیست!(قسمت یک)
قسمت سوم: کارمندی یا فریلنسری؛ مساله حتی اینم نیست!(قسمت سه)
قسمت چهارم: کارمندی یا فریلنسری؛ مساله حتی اینم نیست!(قسمت آخر)