این پست در ادامهی یک سلسله پست هست، اگر قبلی رو نخوندید حتما از اینجا بخونید
خیلی سال پیش یادمه با دوستام بیرون بودیم، حوصلمون سر رفته بود گفتیم چیکار کنیم؟ یکی پیشنهاد داد بریم خونه روح احضار کنیم.
- جان؟ چیکار کنیم؟ احضار روح؟ مگه میشه؟
+ آره میشه من چند بار انجام دادم بلدم
از اونجا هم که همیشه به این کارای ترسناک علاقه داشتم با دل و جون و مقداری ترس و مقادیر قابل توجهی شک از اینکه دستم انداخته باشن قبول کردم که برم.
رسیدیم خونه، یه مقوای بزرگ آوردند که روش حروف الفبا رو نوشته بودند، یه طرف «سلام» و طرف دیگه «خداحافظ». یه طرف «بله» یه طرف دیگه «خیر». یه استکان کوچیک هم وسط گذاشتند که باید انگشتمون رو روش میذاشتیم و قرار بود که تکون بخوره و روحه باهامون حرف بزنه.
یه شمع روشن کردند گذاشتند وسط و چراغا رو خاموش کردند، ساعت هم ۱۲ شب.
«روح، اگر اینجا هستی برو رو کلمهی بله»، نرفت. دوباره تکرار کرد، نرفت... بار سوم تکون خورد... رفت رو کلمهی بله...
- «اسمت چیه؟»
+ سهیل
- کجا زندگی میکردی؟
+ شیراز، فلان محله
من؟ برگام ریخته بود. مگه میشه؟ حتما سر کارم گذاشته بودن. هر سوالی میپرسیدیم یه جوابی میداد. یه روح، دوتا سهتا... یه چند ساعتی درگیرش بودیم که تمومش کردیم.
- فلانی، خداوکیلی تو تکونش میدادی؟
+ نه بخدا
من که تکونش نمیدادم. کی تکونش میداده؟ سر کارم گذاشته بودن؟
بعد برای اطمینان رفتم با چند تا دیگه از دوستام امتحان کردم، مقوا رو خودم درست کردم و انجام دادیم. تکون خورد، باهامون حرف زد. حالا اونا ازم میپرسیدن که فلانی، تو تکونش میدادی؟ منم هی قسم که نه.
دوست عزیز علاقهمند به ماوراء البیعه، ببخشید. نه روحی در این قضیه دخیل بود، نه هیچ چیز ماوراء الطبیعه ای. تنها بازیگر این بازی، چیزی نیست جز ذهن شما.
شاید براتون سوال پیش بیاد که کی تکون میده استکان رو؟ باید عرض کنم که کسی تکونش نمیده جز خود شما.
پاشید برید یه نخ بیارید یه چیزی مثل انگشتر تهش ببندید، یه پاندول درست کنید. دستتون رو بگیرید بالا جوری که انگشتره (یا هر چی که وصل کردید) جلوی چشمتون باشه. تکونش ندید، بذارید ثابت باشه. فقط نگاهش کنید.
مهم اینه که شما عمدا تکونش ندید.
حالا تصور کنید که پاندول به چپ و راست حرکت میکنه، فقط تو ذهنتون ببینید که داره به چپ و راست حرکت میکنه، چی شد؟ پاندول به چپ و راست حرکت کرد. شما تکونش ندادید، پس کی تکون داد؟
همین رو با حرکت عقب و جلو (به سمت شما و به سمت مخالف شما) هم تکرار کنید. باحاله نه؟
عامل حرکت استکان روی صفحهی سخنگو یا حرکت پاندول، پیدهایه به اسم «حرکت ایدیوموتور».
ایدیوموتور عکسالعمل های فیزیکی ناخودآگاه و غیرارادیایه که شما در قبال فکر و تخیلی که دارید انجام میدید.
اصطلاح ایدیوموتور اولین بار سال ۱۸۵۲ توسط ویلیام کارپنر روانشناس انگلیسی استفاده شد. اون زمانها خیلی ارتباط با ارواح (Spritualism) رو مد بود، کارپنر هم چون به این چیزا اعتقادی نداشت یه سری تحقیقات کرد که خلاف حرف هاشون رو ثابت کنه.
در مورد ارتباط با ارواح، مثلا اون زمان ها به جای اینکه دور صفحهی سخنگو بشینن، دور یه میز مینشستند و به جای استکان اون میزه تکون میخورد، اعتقاد داشتند که ارواح اون میز رو تکون میده. همون سیستم صفحه سخنگو، ولی در یک شکل دیگه.
کارپنر بعد ها گفت خیلی از کارهایی که اینا میکنن توسط هیپنوتیزم و تلقین قابل توضیح دادن هستند. و بعضی از اون کارها هم مثل Dowsing علتش ایدیوموتوره.
البته این موارد جدا از قسمت های شارلاتان بازیشون بود، یه سری از کاراشون مثلا میز از زمین بلند شه و اینا با کلک های شعبدهبازی انجام میشد (مثلا یه سری گیره زیر آستینشون داشتن کسی نمیدید، قفل میشد به میز و میز بلند میشد، قیافشونم کج و کوله میکردن که روح رفته تو جلد اونا،ملت هم اصولا کرک و پرشون میریخت، خشتک دریده و مریدشون میشدند)
کارپنر یه همکاری داشت به اسم توماس لیکاک، روی بیمارای هاری کار میکرد و به این نتیجه رسید که علائم بیمارا مثل تشنج نه تنها دست خودشون نیست و معمولا به عنوان عکسالعمل هستند، بلکه فقط «فکر کردن» به مثلا آب نوشیدن میتونه بهشون تشنج بده. بر اساس این تحقیقاتش لیکاک نتیجه گرفت که ایده ها و فکر هایی که داریم میتونه به صورت فیزیکی خودشو نشون بده (ایدیوموتور). ولی به دلیل اینکه کار و تحقیقات لیکاک محدود بود،نظریهای که داشت زیاد بین مردم خریدار نداشت.
ولی کارپنر به داد لیکاک رسید و ادعا کرد که دلیل روانشناسی اتفاقات ماوراءالطبیعهی معروف و محبوب اون زمان رو پیدا کرده. کارپنر میگفت کسایی که در مراسم احضار روح شرکت میکنن در یک حالت هیپنوتیزمی قرار داشتند، حالتی که به گفتهی کارپنر، ارادهی فرد به مدت محدودی ناکارامد میشد. حالتی تلقین پذیری فرد رو افزایش میداد و باعث میشد ناخودآگاه حرکاتی بکنن که غیرارادیه. چون در این حالت فرآیند های شناختی فرد از کار افتادهاند. (لطفا این رو به عنوان تعریف هیپنوتیزم در نظر نگیرید، این فقط چیزیه که کارپنر میگفت)
در ادامه نتیجه گرفت که اگر دسترسی به فرآیندهای شناختی (فرآیندهایی که تلقین/ایدهی ورودی رو سبک سنگین میکنن که قبول کنید یا نه) مسدود شده باشه، ایدهی مطرح شده بدون مانع وارد ذهن فرد میشه و فرد هر ایده ای رو قبول میکنه.
در ادامه بود که کارپنر، اسم «ایدیوموتور» رو سر زبونا انداخت. موتوری (حرکت) که از ایده (فکر) تولید بشه.
مایکل فارادی رو میشناسید که؟ اونم اون زمان نظریاتی در مورد عکسالعمل فیزیکی صرفا به خاطر تلقین داشت. فارادی عقیده داشت،صرفا فقط به خاطر اینکه بهتون بگن در جلسه احضار روح میز ممکنه تکون بخوره باعث میشه که حتما میز تکون بخوره (داستان ابتدای پست رو یادتونه؟)
در مورد ایدیوموتور بعدا مفصلا باز میخونیم. به نظرم فعلا همین مقدار برای الان کافیه. خیلی موضوعات جالب دیگهای تو نوبت هستند....