شهر خلوت شده و آرام. سابقهی پنهانکاری و ناکارآمدی مسوولان، اعتماد را از مردم سلب کرده. در این میان، بازار شایعات - مانند همیشه - داغ است.
من اما، شاداب از آرامش کافه، نوشتن در ویرگول را از سر میگیرم -اینبار راحتتر. دیروز و زیر دوش حمام - جایی که همیشه ایدههایم برای آهنگهای تازهای که میسازم شکل میگیرد - فکر میکردم که ما آدمها چه جدی میگیریم خودمان را. ایستاده روی تیغهی میان زندگی و مرگ، همچنان نقاب بر چهره، پنهان میکنیم افکار درونیمان را؛ خواستههامان را؛ دوست داشتنهامان را. و هزاران حرف نگفته داریم؛ چه به خودمان و چه به دیگرانمان.
با هم حرف بزنیم. کتاب بخوانیم و بیشتر بنویسیم.