اخرای تابستون...
موهای طلایی خورشید که با باد در آمیخته شده بود
بهم گفتی میای با هم بریم به گذشته؟
راستش من خیلی ترسیده بودم
بهم گفتی دستاتو بده...قطار داره میره
اولش باورت نکردم...اما فکر کنم این اولین باری بود که جدی تر از همیشه باهام حرف میزدی
چمیدونمو سریع بسم...دستمو گذاشتم توی دستات
بهت گفتم اگه یه روز تنهام گذاشتی چی؟خندیدی گفتی فکر منفی نکن
با ذوق به منظره از توی قطار نگاه میکردی
یادمه حتی گوشیتو در میآوردی و از خورشید و ابر و فلک عکس میگرفتی
گفتی دارم برای تو عکس میگیرما
لبخند زدم
نمیدونم چرا ولی دلگرم بودم
نسبت به همه چی...کنارت چشمامو بستم
گفتم اگه ولم کنی چی
گفتی فکر منفی نکن
چشمامو وقتی باز کردم دیدم من پنج سالمه و تو شیش
کنار همون فندک فروشی تزیینی
همون جایی که دوست داشتیو منم بخاطر تو دوستش داشتم
بیرون مغازه نشستیمو بستنی خوردیم
بهت گفتم اگه یهو بری چی
داد زدی گفتی ععع بس کن دیگه،میگم فکر منفی نکن
من همیشه هستم نمیرم ولت نمیکنم
از عصبانیتت خندم گرفت
یکم بعد
گفتی منتظرت بمونم تا برگردی
ولی خوابم برد...وقتی بیدار شدم یه تیکه پارچه روی بدنم کشیده شده بود
حتی چمدونتم برده بودی
گیج بودم هیچ ردی ازت نداشتم هیچ یادگاری ای از تو نداشتم
حتی اون چشم زخمی که به گفته خودت برای من خریده بودی
یکی از توی کوچه بغلی صدات کرد
بلند شدم صدا رو دنبال کردم اما اینبار یه بچه شیش ساله نبودی
بزرگ شده بودی...با متانت کامل راه میرفتی...قدت بلند شده بود...پخته شده بودی
خواستم بیام سمتت
دیدم یکی دیگه همقدمته
جا خوردم..توی سرم همه اون حرفا پخش میشد..حتی اون آهنگی که بهت گفتم منو یاد تو میندازه
هر روز از اول تا اخرشو دیدم حسابی...هنوز جلو صورتمه تصویر پیرهن ابی
بوق قطار توی گوشم پیچید
قطار رسید...اینطور که معلومه اینبار باید تنهایی برگردم..بدون تو
این تو بودی که دستمو ول کردی،تو بودی که سریع یکیو جایگزین کردی
آخر تابستون بود رسیدم به نقطه اول
باز هم دیدمت...دیدمت برای خداحافظی
با وجود اینکه میدونستم چه حرفایی پشتم گفته بودی
حتی میدونستم چه کارایی که هر کدومشون قلبمو میشکوند رو انجام داده بودی
و حتی تمامی دروغاتو که واضحا جلوی من توی چشمای من بیان میکردی
واسه من این خداحافظی تلخ تر از هر خداحافظی دیگه ای بود
توی احمق هیچوقت نفهمیدی که چقدر نیازت دارم
از کنارم رد شدی که برای همیشه بری
خواستم ببینم برمیگردی سمتم
دیدم نه!خیلی عجله داری واسه کندن از من
برگشتم بغلت کردم سه ثانیه بعد خواستی که بریو منم بازوهامو فشار دادم که بیشتر بمونی
فایده نداره مگه نه؟رفتنی باید رفت؟
موندنی باید؟پس موندنی چی؟
میخواستم بهت بگم نمیبخشمت
تا ابد و یک روز اگه جونی داشته باشم نمیبخشمت
قسم میخورم که نمیبخشمت!