علیرضا روشن هم خدمتی دوستم علی بانگین بود. در واقع دوستِ دوستم بود و هست!
سالها پیش از این طریق با شعرها و داستانهای کوتاهش آشنا شدم.
اگر اشتباه نکرده باشم، سال 1392 کتاب نقطه که مجموع چند داستان کوتاه (با تکرار یک شخصیت به نام آقای برهانی) بود را خواندم.
دقیقا همان روز بعد از خواندن این کتاب شروع کردم به نوشتن چند سطر در مورد این کتاب و آن را برای خود علیرضا روشن هم فرستادم.
امروز بعد از سالها در پستوهای لپ تاپم، متن تایپ شده آن چند سطر را در پوشهای خاک خورده پیدا کردم.
به دهها دلیل تصمیم گرفتم که هم متن را در ویرگول منتشر کنم و هم این معرفی آغازی برای شروع معرفی کتابهایی باشد که از این پس در موردشان در ویرگول خواهم نوشت.
قبل از آنکه انتظار برود که انگشتان دست مچ کردهام را یکی یکی باز کنم و از دلایلم برای انتخاب کتاب نقطه بگویم، بهتر است ابتدا در مورد خط مشی که برای انتخاب کتاب جهت معرفی آنها از این پس در نظر گرفتهام صحبت کنم.
فکر کنم شما هم با من موافق هستید که هر فردی تا سنی نا مشخص، به هر حوزه و کتاب و غیرهای کم و بیش سرک میکشد و از یک جایی به بعد که گمان میکند مسیرش را پیدا کرده است، سعی میکند دست از پیاده روی در اقیانوس کم عمقش بر دارد و تنها در یک حوزه عمیق و متخصص شود.
من نیز در این پیاده روی طولانی، از چنگ انداختن به حوزههای ناشناخته کمبهره نبودهام.
و خطا از روزی شروع شد که فکر میکردم برای کشیدن نقاشی هنرمندانه تنها به یک رنگ نیازمندیم و دیگر رنگها را باید به کل کنار گذاشت تا در یک حوزه عمیق شویم!
قطعا با متخصص شدن و تخصص گرایی آن هم با چالش "محدودیت زمان" مخالف نیستم، اما چشم بستن و کنار گذاشتن همه، جز آن یکی که "انتخابم" هست، نه تنها اشتباه بلکه ابلهانه هم خواهد بود.
برای اینکه از اصل دور نشویم در پستی با عنوان "اقیانوسی باشیم به عمق بند انگشت یا چاهی باشیم عمیق" در این باره نوشتهام که میتوانید آن را بخوانید.
آن همه روده درازی کردم که بگویم معیار من برای معرفی کتاب، تنها حوزه کاری خودم (مسائل مربوط به مدیریت کسب و کارهای آنلاین و MBI) نخواهد بود و همانطور که معتقدم جهان بینی و بینش فکری ما بستگی به ورودیهای ما دارد؛ سعی خواهم کرد از هیچ کتاب ارزشمندی که بتواند سطح کیفیت زندگیم را بالا ببرد، چشم پوشی نکنم.
اگر منتظرید که انگشتانم را این بار برای بر شمردن ویژگیهای این کتاب باز کنم، بهتر است در جواب، متنی که برای آن کتاب نوشته بودم را با عنوان هیچ چیز عجیبی در "نقطه" وجود ندارد را بخوانید.
هیچ چیز عجیبی در " نقطه " وجود ندارد
نگاهی مختصر به مجموعه داستان " نقطه" علیرضا روشن
1
" فقط چیزی زیباست که به درد هیچ کاری نخورد. هر چیز مفیدی زشت است. زیرا احتیاجی را بیان میکند و احتیاجات انسان، مانند مزاجِ بیچاره و عاجز او، پست و تنفر آمیز است." این را تئوفیل گوتیه در مقدمه کتاب مشهورش "مادموازل دو موپن" سالها بعد از این گفته معروف هوگو آورده بود: (هنر برای هنر).
2
علیرضا روشن، نویسنده مجموعه داستان " نقطه " ، شکارچی ماهر و تیز بینی است که خوب شکار میکند اما ضعیف به سیخ میکشد! کلمه ضعیف را برای تمام آثار همه نویسندگان میتوان بکار برد، چرا که هیچ چیز صرفا تمام خوب و زیبا وجود ندارد. اما باز انگار نقاط قوت ریز دیدههایش بر اصل قوائد داستان نویسیاش میچربد.
"رضای نوزاد، در بغل خاله شهلا، غش عش به نقش ناصرالدین شاه روی قوری که برای او سبیل تکان میداد و ابرو بالا و پایین میکرد و چشمک میزد، میخندید."
" چای دم کشیده بود. آقای برهانی قبل از آنکه برای خودش چای بریزد، به تصویر اتاق که بر سطح استیل سماور منعکس شده بود نگاه کرد و دید تمام آنچه در آن اتاق 12 متری وجود دارد – با کوچکترین جزئیات – بر سطح کوچک و محدب سماور منعکس شده است."
3
پیداست که روشن در مجموعه داستانش" نقطه" پی به این نکته برده است که زندگی ما چیزی از جنس تخیل کم دارد و به همین دلیل هم زندگی حقیر یا احمقانه است. فقط عناصر تخیلی هستند که میتوانند زندگی ما را زیباتر و وسیعتر کنند و یا نداشتههایمان را جبران کنند.
نام گذاری داستان ِ" چیز عجیبی وجود ندارد" خود نام دیگر رئالیسم جادویی است و این را شاید خود روشن به عمد چنین نام گذاری کرده است تا به خواننده بفهماند که واقعا چیز عجیبی در دنیای داستان که افشره و شیره زندگی حقیقی است، وجود ندارد.
علیرضا روشن چنان که از داستانهایش پیداست، به نظر میرسد که زیاد مارکز، بورخس و کافکا خوانده باشد. که جادوی داستان را فهمیده و میداند که " چیز عجیبی وجود ندارد". همانطور که کافکا در داستان " شغال و عرب " اینکار را میکند و انگار هیچ عجیب نیست که شغال با او حرف میزند. در داستانِ روشن هم هیج عجیب نیست که قُمری با تنها شخصیت داستان، آقای برهانی حرف بزند.
" آقای برهانی دیگر جواب قُمری را نداد. لیوان چایش را روی میز کنار قُمری گذاشت و برگشت سوی پنجره و لبه آن ایستاد. گفت: من میرم ! و پرواز کرد و رفت. در صد سال تنهایی مارکز ، رمدیوس خوشگله به آسمان پرواز میکند و نیست میشود."
" آقای برهانی در ظهر بیاندازه داغ ِ بهاری ، به دلیل گرمای کلافه کننده از خواب برخاست. بالا تنه عریانش از عرق خیس بود. اودر خیابان جمهوری تهران زندگی میکرد. این هیچ تعجب نداشت. پنجره باز بود و باد - در سکوت - پرده را می برد و می آورد. این نیز عجیب نبود. پشتِ پردهِ آسمانِ آفتابی و آبی بود. این هم طبیعی بود. عجیب وقتی بود که آقای برهانی – خیس وعرق آلود – از جا بلند شد و سوی پنجره رفت. پرده را کشید و دید جایِ خیابانِ جمهوری دریاست."
در داستانهای کوتاه جادویی یک عنصر هست که همه داستان به گرد وجود آن تنیده شده است. باوراندن این عناصر مهمترین کار این داستانها است و بدون این باور پذیری داستان ارزش خود را از دست خواهد داد و دیگر داستان نخواهد بود.
روشن با داستانهایش ما را به جادوی دنیای زیبای داستان میبرد و میخواهد بگوید هیچ عجیب نیست که یک نفر در لیوانی پر از دلستر غرق شود، نقش لعاب شده ناصرالدین شاه برای نوزادی ابرو و سبیل بالا و پایین کند، قُمری حرف بزند و مردی پرواز کند، چنان که باور میکنیم و همین باور پذیری، خلاء لذتی را که ذاتا به آن در دنیای خارج از واقعیت نیاز داریم برآورده و ارضاء میکند.
و این طبیعی است که شناخته شدن یک نیاز، مستلزم ارضاء همان نیاز است و بیتردید کسی که داستان نمیخواند و بد تر از آن داستان نمیفهمد به روح خسته و سرشار از تخیل و آرزویش لطمه می زند. اما همینطور که میدانیم خواننده خوب باید برای درک و کسب لذتی که فقط در این نوع داستانهای مارکزی وجود دارد از پیش تعلیم و شاید آب دیده شده باشد!
4
تزار الکساندر، سه روز بعد از مطالعه خاطرات یک شکارچی اثر ایوان تورگنیف، در نوزدهم فوریه 1861 فرمانی مبنی بر آزادی تمام رعایا صادر کرد.
ژرژ ویل فونیه در کتاب " کودک، سرباز، دریا " خواننده را در مسیری قرار میدهد که همراه کودکی که پدرش بدست سربازان آلمانی کشته شده بود بر سر جنازه دشمنش گریه کند.
یا احساس هم دردی با شخصیت " بیگانه" آلبر کامو که در مراسم تشیع جنازه مادرش، بیشتر از پیر مرد ملچ و ملوچ کنان ناراحت نیست.
یا حق دادن و قبول کردن هر سه برادر رمان " برادران کارامازوف " داستایوفسکی.
با اتمام مجموعه داستان نقطه که با تک شخصیتی بنام آقای برهانی آشنا میشویم در بخش وصف آقای برهانی ما با شخصیتی رو برو هستیم زشت و چندش آور که از صمیم قلب دوستش میداریم.
شاید اگر در همان ابتدای مجموعه داستان نقطه " وصف آقای برهانی " میآمد ، نتیجه معکوس میشد.
قدرت ادبیات یعنی همین و بس.
بهزاد چوگل