ویرگول
ورودثبت نام
بی‌گانه
بی‌گانهبرای زندگی، با عشق و نفرت - نوشته‌هایی از صادق جبلی (کلیه حقوق محفوظ است)
بی‌گانه
بی‌گانه
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

چیزهایی هست که نمی‌دانی

نوزاد در خوابی عمیق بود. دست‌ها را مشت کرده بود، انگار هنوز با چیزی در شکم دنیا درگیر بود.

تو کنارش نشسته بودی، بی‌صدا، با نگاهی که سال‌ها بعد شاید او فقط در عکس‌ها ببیند، اما هیچ‌وقت نفهمد که آن نگاه، چه چیزهایی را پنهان کرده بود.

من از دور نگاه‌تان می‌کردم. و ناگهان یادم آمد تمام چیزهایی که بچه هنوز نمی‌داند.

او نمی‌داند یک شب در تهران، تو کنار من ایستادی و به چراغ‌قرمز خیابان ولیعصر زل زدی، و گفتی: «بعضی صبرها، اسمش صبر نیست. اسمش ناامیدی محترمانه‌ست.»

او نمی‌داند روزی که برای اولین‌بار دستت را گرفتم، دنیا نه کوچک شد، نه بزرگ‌تر. فقط واضح شد.

او نمی‌داند بامیه‌های توی جاده‌ی شمال چه طعمی داشت، وقتی تو تولدت را با کمترین کادو، و بیشترین لبخند جشن گرفتی.

او نمی‌داند برای اینکه گریه‌اش بند بیاید، چند بار تو جانت را از نو کوک کردی، بی‌هیچ صدایی، بی‌هیچ مرزی.

اما من می‌دانم، و شاید این کافی‌ست.

چون روزی که بزرگ شود، و بخواهد بفهمد عشق یعنی چه، من فقط همین تصویر را به او نشان خواهم داد:

مادری که در سکوت

فراموش می‌کرد خودش هم

آدم است.

دنیامادرعشقداستانک
۱
۰
بی‌گانه
بی‌گانه
برای زندگی، با عشق و نفرت - نوشته‌هایی از صادق جبلی (کلیه حقوق محفوظ است)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید