ویرگول
ورودثبت نام
دریای مواج
دریای مواجدر جست و جوی آرامش زندگی را میکاوم...
دریای مواج
دریای مواج
خواندن ۴ دقیقه·۶ ماه پیش

بدون عنوان

باید بنویسم.

حالم این روزا خوب نیست. نمیتونم تشخیص بدم دقیقا چرا ولی خوب میدونم که ته دلم منتظر یه تغییر بزرگم. تغییری که حتی فکر کردن بهش هم باعث میشه تا صبح بیدار بمونم.

من اونی نیستم که تو نوجوانی میخواستم. من هیچکسی نیستم. هویتم رو فقط اسم و فامیلم شکل داده همین.
حالم از اینکه انقدر از چیزی که میخواستم باشم دور شدم بهم میخوره
من شدم یه مادر زحمتکش خانه دار که هیچ وقت هم هیشکی ازش راضی نیست. همسرم الکی دپ میشه بعد من هی میگم چته هی میگه نمیدونم فقط بی حوصله ام وقتی هم بهش میگم خب چرا بی حوصله ای باز جواب درستی نمیده.
اگر نمیشناختمش یا رفت و آمدهای مشکوکی داشت میگفتم شاید ریگی به کفشش باشه که همینطوری بی دلیل بهم میریزه گاهی ولی خب خوب میدونم که اون یه افسرده‌ی کهنه کاره. افسرده ای که حتی حاظر نیست یک بار به مشاور بره و فقط کمی باهاش حرف بزنه. هیچ مشاوری رو قبول نداره...
خیر سرمون تازه از یه سفر خوب برگشتیم ولی تنها چیزی که تو رابطه‌ی منو شوهرم گم شده حالِ خوبه. نوازش کردنش هم شده مواقع رابطه. بارها بهش گفتم که نیاز دارم بیشتر بغل بشم اما یا شروع میکنه به مسخره بازی یا فقط یکی دو روزه خوبه و بعد دوباره روال سابق.
دست خودم نیست دوست دارم بیاد سمتم موهامو نوازش کنه. دست بکشه به صورتم یا حداقل فقط گاهی بیاد کنارم بشینه اما متاسفانه کلا نسبت به این مسائل بی توجهه. دیشب وقتی تو تخت یکی از بچه‌ها بودم داشتم قصه میخوندم تا بخوابن همونطور که لچه‌ها رو بوسید منو هم بوسید. خوشحال شدم ولی راضی نه... شایدم مشکل از منه که صبر نمیکنم تا خودش بیاد سمتم هر روز خودم تا میشینه میرم کنارش یا تا میره ظهر استراحت کنه میرم تو تخت پیشش ولی خب من بلد نیستم جور دیگه‌ ای باشم.
دنیای من و بچه ها کلا با دنیای اون متفاوته البته گاهی با بچه ها بازی میکنه و براشون وقت میذاره ولی بدون هیچ انرژی خاصی صرفا وقت گذرونی با بچه ها و اتفاقا بجه ها همونم خیلی دوست دارن
من انرژیم زیاده با اینکه دورن گرام و معمولا خیلی سر و صدایی تو اجتماع ندارم اما توی خونه پر سر و صدا و پر انرژی ام. دوست دارم همین انرژی رو تو همسرمم بینم یا حداقل کمترشو ولی اون نقطه ی برعکس منه
همیشه ی خدا میگه حوصله ندارم
چقدر غیبشو کردم
شاید باورتون نشه ولی من اگه همینا بهش بگم سریع یه جوری جبهه میگیره که تهش باید خودم بگم معذرت میخوام
حوصله ی بحث هم ندارم
خوبی های زیادی هم داره من الان فقط غرهامو نوشتم. بخاطر خوبی ها سکوت میکنم چون حتی توان اینکه بخوام بحثی بکنم رو هم ندارم. انرژیم زیاده ولی انرژی روانیم کمه. اصلا حوصله ی بحث کردنو ندارم تا جای ممکن بحث نمیکنم حرف نمیزنم و واقعیت اینه که بعد از مدتی کاملا یادم میره حتی خودمم یادم نمیاد فلان روز که ناراحت بودم برای چی بوده؟
بارها به خودم میگم روی خودت تمرکز کن. کتابتو بخون واسه پیشرفت خودت تلاش کن و وابسته ی اون نباش بذار تو حال خودش باشه تو هم کار خودتو بکن بدون ناراحتی ولی نمیتونم. باز ظهر که رفت بخوابه به خودم میام میبینم باز رفتم پیشش دارم اتفاقات بی اهمیت زندگیم رو براش تعریف میکنم
دوستم داره اینو از ته قلبم مطمئنم ولی افسردگیش داره از هم دورمون میکنه
چند وقت پیش خونه مادرش بودیم و من به اشتباه وقتی داشتم بشقاب های خورش رو از رو سفره جمع میکردم یکیشون از دستم سر خورد و افتاد شکست همسرم جلوی همه به من گفت این ظرف خیلی مهم بود و ارزش داشت مال جهیزیه ی مادرم بود بعد مادرش اومد و قضیه رو جمع کرد که فدای سرت اصلا مهم نیستو اینا
میدونی چی خیلی اذیتم کرد اینکه اصلا نفهمید که من چقدر خجالت کشیدم وقتی که گفت این بشقاب مهمی بود... اصلا نفهمید من چقدر کوچیک شدم وقتی گفت قدمت این ظرفی که تو الان شکوندیش خیلی زیاد بود و با ارزش بود. من که عمدا این کارو نکرده بودم داشتم کمک میکردم اتفاقی شد...

چند روز بعد ماجرا پیش کشیدم و گفتم خجالت کشیدم وقتی اونطوری گفتی هیچ توضیحی نداد فقط جوری نگام کرد انگار حتی حق اعتراضم ندارم.

به نظر شما من حساس شدم یا واقعا یه جای کار میلنگه؟

من با هیچ کس راجع به این مسائل حرف نمیزنم حتی مامانم یا دوستم یا هر کسی که به نوعی باهاش صمیمتی دارم. دلیلی نداره میخواد چیکار کنه واسم از درد دل کردن واسه دوست و آشنا بیزارم. اینجا نوشتن بهتره بالاخره نوشتن هم باعث میشه سبک بشم هم اینکه چیزی نمیده دست کشی که بخواد من یا همسرمو قضاوت کنه

خدایا کمک کن


به نظر شما من حساس شدم؟

دوستبحثروزمرگیرابطهزناشویی
۴
۰
دریای مواج
دریای مواج
در جست و جوی آرامش زندگی را میکاوم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید