راستش این نوشتهها مخاطب ندارن. بیشتر خطاب به خودمن. دوست دارم منتشرشون کنم اینجا تا بدونم این حرفا زده شده انگار که دارم با منتشر کردنشون واسه خودم خطو نشون میکشم. بهرحال اگه مخاطبی براشون هم باشه و بخوندشون برام حس خوشایندی داره.
نمیدونم چم شده. اصلا نمیتونم ذهنمو هندل کنم. مدام میره جایی که نباید. روانشناسا میگن وقتی به این ذهن سرتق گفتی نباید بری سمت فلانجا کل زور و تلاششو بکار میگیره تا تو رو تا مغز استخوانت ببره اونجا. خیلی حرکت رو مخی و لج درآریه ولی خب باید باهاش کنار بیایم. اینجوری طراحی شدیم. اینجوری برنامهمونو نوشتن. حالا هی ما بخوایم باهاش مقابله کنیم ولی تغیری ایجاد نمیشه. همینه که هست. باید بپذیریمش و سعی کنیم درستترین راهو انتخاب کنیم. چند روز پیش با خودم گفتم حالا که ذهنم همش داره منحرف میشه بذار بشه. بذار هرچقدر میخواد خیال ببافه و فکر کنه راجع بهش ولی دیدم اوضاع خیلی داغون شد. تفکیک واقعیت داشت برام سخت میشد. سریع دست به کار شدم و چند روزی ذهنمو کنترل کردم. برنامه ریزی کردم و تمام وقتمو طبق اون پیش میرفتم ولی بعد چند روز بازم برگشتم به روال تباهِ قبلیم. حالا من موندم و کلی موزیک که دوسشون دارم ولی انقدر باهاشون خیال بافی کردم که به محض پخش شدنشون ذهنم میره کربلا.
دوباره باید شروع کنم. شاید وقتشه اون دفتر خوشگله رو که خریدم بیارم و توش چیز میز بنویسم تا از رودربایستیِ دفترم هم که شده یکم به خودم بیام.
آخه احمق واسه چی داری با خودت اینکارا رو میکنی. تو ثابت کردی با استعدادی تو ثابت کردی که از پس هر کاری برمیای. ثابت کردی که میتونی در صورتی که همهی انرژیتو معطوف کنی به کارت. پس چرا اجازه بدی یه خیال باطل کل زندگیتو تو خودش مسموم کنه. آره باید دفترمو بردارم.