امشب پسرمو بردیم دکتر. دل درد داشت. باز من رفتم تو پروسهی دارو دادن و ساعت کوک کردن و چک کردن تبو ... خلاصه همه ی اون چیزایی که برای همه نگرانی هست اما برای مادرها در کنار نگرانی مسئولیت هم داره تا روزی ایشالا خودشون بزرگ بشن و مسئولیت دارو خوردن خودشونو به عهده بگیرن.
این چیزیه که تقریبا همیشه نا دیده گرفته میشه جز اون فشارهایی هست که روی مادرهاست اما هیچ وقت به چشم نمیاد. استرس اینکه نکنه دارو اشتباه بدم نکنه خوابم بگیره از ساعت دارو بگذره. نکنه تو خواب و بیداری دوز دارو رو اشتباهی بدم. نکنه بچه تب کنه و من حواسم نباشه و بچه تشنج کنه. خلاصه که شاید هیچ وقت کسی تا با مادری که بچه کوچیک داره از نزدیک در ارتباط نباشه این چیزا رو متوجه نشه.
دیشب انقدر غیبت همسرمو نوشتم که امروز خودم عذاب وجدان داشتم اومدم پاکش کنم گفتم بذار بمونه. اینجا برام مثل دفتر خاطراته خودم بعد چند وقت این نوشته ها رو میخونم چیزای یادم میاد که به کل از تو ذهنم رفتن. اخلاق مردا ارتباط مستقیمی داره با جیبشون. هر وقت تو تنگنای مالی باشن خلقشون میگیره. مرد ما که اینطوره. خدا حفظش کنه چیزی واسمون کم نمیذاره. ولی خب گاهی خیلی وسواسی میشه.