روزِبیستوششم تاولِانسانیت'
ویرانی در خطوط چهرهها حک شده، مردمانی که در ازدحام بیرحم زمان مستأصل، نگاههایی که روزگاری شرارههای اشتیاق در آنها میدرخشید، اینک گورستانی از خاموشی نامهای با عنوانِ بیستوششم تاولِانسانیت'
دستهایی که برای یاری خلق شده بودند، اکنون در زنجیر سرد بیاعتنایی گرفتار، پاهایی که روزگاری در پی حقیقت، در میان ویرانهها میدویدند، حال در مرداب رخوت فرو رفته.
انسانیت مفهومی متروک در کتابهایی که ورقهایشان پوسیده، نامی که در میان هیاهوی سرد اعداد و منافع، پژواکی ندارد. زبانی که باید گواه مهر میبود، زهر کلمات گزنده را میپراکند، دلی که باید پناه باشد، صخرهای بیاحساس در میانهی توفان. کودکانی که لبخندشان در حصارهای آهنین منفعتطلبی محو، پیرانی که حکمتشان در سایهی سودای نوگرایی بیجان، بیارزش.
و مردمانی که در معابر سنگفرششدهی تمدن، زیر چراغهای مصنوعی، میان برجهای سر به فلک کشیده، گمشدهتر از همیشه. دهانی برای گفتن، اما هیچ رازی جز بیاعتنایی در آن نمیچرخد، گوشی برای شنیدن، اما هیچ آوایی از جنس شفقت در آن نمیپیچد.
زمین زیر بار پایهایی که روزگاری از درد دیگران میلرزیدند، دیگر خسته. آسمان ناظر مردمی که روزگاری برای حقیقت، به آن چشم میدوختند، حال اسیر غبار فراموشی. انسانیت، جسدی که در ازدحام روزمرگیها، بیصدا بر زمین افتاده، هیچ عزاداری برایش نوحه نمیخواند، هیچ دستی برایش گور نمیکند، هیچ چشمی برایش اشک نمیریزد.
روزشنبه۱۴۰۳.۱۲.۱۴
ساعتِ۰۰:۴۶دقیقۀبامداد.
بهقلم:ف.ب.