cyfco
cyfco
خواندن ۷ دقیقه·۴ سال پیش

تجربیات کوچینگی، دائم‌التعویقی که ازدواج کرد!

تعویق‌اندازی
تعویق‌اندازی

ذهن ما منبع عظیم و موثری است که می‌تواند به شکلی کارآمد، ناکارآمدی زندگی ما را افزایش دهد و ما در این تناقض عجیب گیر می‌افتیم. حسن (اسم مستعار) در جلسه اول گفت اساسی‌ترین مشکل او دائم‌التعویق بودن اوست. به تعویق انداختن هر چیزی که فکرش را بکنید. ذهن او منفی‌نگر، شلوغ و تلخ بود، حس بی‌ارزش بودن را در عمق وجود خود داشت و تمایل او رسیدن به این ارزشمندی بود.

من و حسن، شکل کاری خاصی داشتیم، چند جلسه کار می‌کردیم و سپس خبری از حسن نمی‌شد تا چند ماه بعد و همین الگو دو سالی ادامه پیدا کرد.

در جلسه دوم حسن گفت: حس کمبود دارم، از گذشته خود راضی نیستم، عدم خوش‌بینی به زندگی ایران: فقط رابطه دارم! هیچ وقت در ایران به رفاه نمی‌رسم. از استایل زندگی خودم بدم می‌آید: مانند پدرم زندگی می‌کنم! لذت خاصی نمی‌برم. در رابطه و زندگی اعتماد به نفس ندارم. حس کمبود می‌کنم. حس خامی می‌کنم. نگران آینده هستم. شغلم را دوست ندارم.

در این جلسه حسن گفت که دو دختر جدید وارد زندگی او شده‌اند و درباره رابطه‌های پیشین خود صحبت کرد و مشخص شد در رابطه، الگوهای تکراری ناکارآمدی در زندگی او وجود دارد.

داشتن رابطه عاطفی عمیق برای حسن مهم بود اما به دلیل حس‌های منفی زیادی که داشت، روابط را به شکلی سازنده پیش نمی‌برد. به همین دلیل رابطه با دو نفر به شکلی هم‌زمان پیش می‌رفت و قیاس بین این دو نفر، تصمیم‌گیری را سخت می‌کرد و روی دیدگاه او هم اثری مخرب داشت.

در عین حال به دلیل نارضایتی از شرایط ایران، حسن تصمیم داشت به خارج مهاجرت کند اما در واقعیت، اقدام سریع و بابرنامه‌ای نمی‌کرد و شروع زندگی با هر یک از این دو دختر، به آینده او و ماندن و رفتنش هم گره خورده بود.

جلسات اولیه، خصوصاً وقتی برون‌ریزی زیادی دارد از لحاظ هیجانی به شدت متغیر بود، او از ته دل خندید و اشک ریخت، به گذشته، حال و آینده نگاه کرد و رویاهایش را پالایش کرد.

حسن می‌خواست بهتر عمل کند اما نمی‌دانست چگونه و درگیر احساس بطالت، احساس دوری از شرایط ازدواج، احساس ضعف در تصمیم‌گیری و احساس مفید بودن بود. او قدم به قدم در ترس‌هایش پیش می‌رفت اما این فرایند زمان‌بر و فرسایشی بود. نداشتن پشتوانه مالی، ازدواج را برای او ترسناک می‌کرد و به همین ترتیب تصمیم‌های دیگر نیز برای او سخت بودند یا دست کم سخت جلوه می‌کردند.

در بین جلسات حسن قله دماوند را فتح کرد اما شاد نبود، او در بین تصوری از آینده‌های متنافر گیر کرده بود و انتخاب بین دو دختری که در زندگی او بودند، این مساله را تشدید می‌کرد. شش ماه بعد من پیامی از حسن گرفتم که به خواستگاری دختر مورد علاقه‌اش می‌رود و آنها ازدواج کردند.

عبور از یک مرحله، برخی چالش‌ها را حل می‌کند اما سبب خلق چالش‌های جدیدی می‌شود. حس بی‌ارزشی یا کمبود، همچنان در زندگی حسن باقی بود و روابط او با همسرش را در همان سال اول وارد چالش‌های بزرگی کرد. آنها تصمیم داشتند با هم، با همراهی و حمایت هم پیش بروند اما شرایط همیشه خوب پیش نمی‌رفت. تصمیم به رفتن از ایران داشتند اما کار متمرکزی روی آن انجام نمی‌دادند. یک شب، این پیام را از حسن دریافت کردم:

"یه چیزی از درون به من می‌گه موفق نباش، جسور نباش. یه چیزی بهم می‌گه تو بدبختی. من فهمیدم اصلن بلد نیستم خوشبخت باشم و حس خوشبختی داشته باشم. مدام حس بدبختی دارم و تصمیم‌هایی می‌گیرم ناخودآگاه که این حس رو به خودم اثبات کنم.

من راجع به رفتن از ایران واقعن به خودم اطمینان ندارم که از پسش برمیام و این خیلی منو می‌ترسونه. ناخودآگاهم این جوریه که همیشه یکی باید باشه که ساپورتم کنه و این به خاطر اینه که بچه کوچیکه بودم و همیشه یکی بوده ساپورتم کنه و الان که برعکس خودم باید یکی دیگه رو هم ساپورت کنم برام مشکل‌تر شده.

ببخشید این وقت شب پیام دادم. امیدوارم گوشیت سایلنت باشه یا نتت خاموش باشه. ولی چون خوابم نمی‌برد و این فکرا تو مخم بود دیدم بهتره بنویسم‌شون.

البته می‌دونم می‌تونستم یه گوشه بنویسم و بعدن بفرستم ولی به خاطر عادت فراموش‌کاری و به تعویق انداختنی که در خودم می‌شناسم، این کارو نکردم"

ما با هم در تماس بودیم و من بازخورد می‌دادم، یا سوال می‌پرسیدم. چند روز بعد، حسن این پیام رو فرستاد:

"به یه کشف دیگه رسیدم:

من حتا یادگرفتن رو هم به تعویق می‌اندازم. ببین، من برای حفظ کردن کلمه‌ها از یه نرم‌افزار استفاده می‌کنم و با تکرار چند باره یه کلمه باعث می‌شه کلمه تو ذهن ثبت بشه. اما جالب می‌دونی چیه؟ اینه که کلماتی که چندین بار مدت‌ها قبل مرور کردم رو هم از خاطر بردم. فکر می‌کنم مغزم یه مکانیسمی داره که همیشه در آینده وقت هست برای یه سری چیزا و مثلن همین به خاطر سپردن معنی کلمه.

چیزی که بهم احساس بدبختی می‌ده هم یه چیزیه شبیه همین. اینکه به گذشته که نگاه می‌کنم مدام کارای مهمم رو به تعویق انداختم و انجام ندادم و فرصت‌هایی رو از دست دادم و نکته نگران‌کننده اینه که الانم مدام ذهنم اینو در نظر می‌گیره که در آینده وقت هست برای انجام دادن کارها پس بی‌خیال و همین شده که تمام این سال‌ها احساس درجا زدن دارم.

چه جوری باید این چرخه معیوب رو متوقف کنم؟"

و ما وارد سری جدیدی از جلسات شدیم و بعد تا مدتی از حسن خبر نداشتم که برای من این پیام رو فرستاد:

"سلام افشین جان

این عکس کارنامه امتحانم هستش. نمره‌هاش از نوده و هر کسی که ۴ تا نمره بالاییش، بالای ۷۹ بشه ۲۰ امتیاز برای استرالیا می‌گیره. افشین خیلی سخته، خیلی. از اون خفن‌تر اینه که بار اول این نمره رو گرفتم. این نمره معادل آیلتس ۸.۵ یا ۹ هستش. فقط اینو بهت بگم که توی گروه هستن آدمایی که ۱۰ بار یا ۱۳ بار امتحان دادن تا این نمره رو گرفتن.

تونستم افشین.

خیلی خوشحالم. دوست داشتم تو هم سهیم بشی تو شادیم.

حالا باید برای مرحله بعدی اقدام کنم و مدارکمو آماده کنم و بفرستم تا امتیازام کامل بشه تا بعد برای درخواست ویزا اقدام کنم. یه کم اوضاع سخت شده و استرالیا جدیدن خیلی داره سخت‌گیری می‌کنه و آمار مهاجرش رو پایین آورده. برای همین موازی می‌خوام برای تحصیلی کانادا هم اقدام کنم.

حالا که اینو تونستم، همه چی رو می‌تونم.

روزی که امتحان دادم، سر بخش آخر که لیسنینگ بود به خاطر تایمی که حس کردم کمه شدید استرسی شدم و یه کم کنترلمو روی امتحان از دست دادم و فکر می‌کردم نمره لیسنینگ رو نیارم و خیلی ناراحت بودم ولی فرداش که نمره‌م اومد باورم نمی‌شد. همین دیروز صبح بود. افشین از خواب بیدار شده بودم ایمیلمو چک کردم. چشمام درست نمی‌دید از استرس. وقتی نمره‌هامو دیدم فقط گریه می‌کردم. خیلی حس عجیبی بود. تا حالا این قدر برای موفقیت سختی نکشیده بودم."

و مسیری تقریباً دو ساله به سرانجام رسید، مردی که خودباوری پایینی داشت و موفق نشده بود روابط عاطفی پایداری خلق کند، خانه و همسر داشت و علیرغم چالش‌ها با هم زندگی می‌کردند و به موفقیت بزرگی در یادگیری و ورود به مسیر مطلوبش قدم برداشته بود. لحظه دریافت چنین پیام‌هایی، لحظه‌ای سرشار از شادی است.

شما چه آرزوی محالی دارید؟

شما دو سال بعد خودتان را در چه شرایط و موقعیتی می‌بینید؟

آیا رسیدن به آن موقعیت برای شما اشتیاق‌آور است یا ترسناک؟

افشین محمد،کوچ زندگی،کوچ مدیران اجرایی

تعویق‌اندازیتجربیات کوچینگیتصمیم گیریترس از موفقیتاهمالکاری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید