
«وقتی میگویی "خوبم"، در واقع داری پنهان میکنی که نیستی!»
ما آدمها استاد پنهانکاری احساسی هستیم.
نه از روی دروغگویی، بلکه از ترس قضاوت، از عادت، یا چون خودمان هم دقیق نمیدانیم درونمان چه میگذرد.
وقتی کسی میپرسد «خوبی؟» و ما بیدرنگ میگوییم «آره، خوبم»، در واقع شاید داریم از گفتوگو با خودمان فرار میکنیم.
«خوبم» یعنی نمیخواهم بررسی کنم چرا ناراحتم.
یعنی نمیخواهم با ترس، خشم، یا خستگیام روبهرو شوم.
و تکرار همین پاسخِ ساده، ما را کمکم از درک خودمان جدا میکند.
بهجای گفتن «خوبم»، میشود لحظهای مکث کرد و صادقانهتر گفت:
«نمیدونم، یهکم خستهام ولی دارم سعی میکنم بفهمم چرا.»
یا حتی سادهتر: «نه خیلی، ولی میگذره.»
این صداقت کوچک، آغاز ارتباطی واقعیتر است؛ هم با خودت، هم با دیگران.
چون شجاعت یعنی همین: گفتن حقیقتِ حالِ خودت، حتی وقتی مطمئن نیستی بقیه چه واکنشی نشان میدهند.
پس دفعهی بعد، وقتی خواستی بگویی «خوبم»،
اول از خودت بپرس: «واقعاً هستم؟»
شاید همین سؤال، نقطهی شروع شناخت دوبارهی خودت باشد.