کارگر ساده نانوایی بودم
و تو هر روز
نان سنگک می گرفتی
با نگاهت
سنگ می زدی
به پنجره شکسته ی دلم
آخر من کجا
و فرشته ای مثل تو کجا
هنوز هم کارگرم
در همان نانوایی
و چشم انتظار
به دیدار دوباره ات
نذر کرده ام
به تمام نان ها
رایگان
کنجد بزنم
مگر شاید
فرجی شود...