چرا کاری می کنی که باعث جدایی میشه؟ چه مرگته؟؟؟؟ دردت چیه؟ ها ...
منظورم از جدایی، ازهر نوع جدایی که بگی هست. جدایی بین خانواده ها، جدایی بین دو برادر، جدایی بین زنو شوهر و دوست دختر و دوست پسرو ...
نمیدونم بعضی آدما یا بهتر بگم 90 درصد آدما، با حرفاشون، کارهاشون، حس هاشون باعث جدایی میشن. دنیا خیلی قشنگه اما این آدما دارن گند میزنن توش.
زندگی خیلی قشنگ تر از این حرفاس که بخوایم بخاطر چیز های مسخره بینمون جدایی بندازید. آدم مگه توی دنیا کیارو داره؟ همین خانواده. اما همین خانواده هم وقتی بخوان بخاطر هیچ و پوچ جدایی ایجاد کنن آدم تنها میشه. خیلی تنها. دیگه نمیتونه به کسی اعتماد کنه. نمیتونه با کسی ارتباط بگیره.
نمی تونم حسمو بیان کنم. خیلی ناراحتم. خیلی دلم گرفته بخاطر اینکه مجبورم خیلی هارو از خودم دور کنم. وقتی تغییری توی زنگیت میدی مثلا ازدواج میکنی و وارد زندگی جدیدی میشی، انتظار داری آدمای اطرافت بیشتر هواتو داشته باشن که مبادا چیزی کمو کثری اول زندگی نداشته باشی. اصلا باشه، از فامیل و دوست و آشنا انتظار ندارم، برادر آدم چی؟؟؟ کسی که 26 سال زیر یک سقف باهاش زندگی کردی. وقتی برای یکبار عروسی میگیری و نمیاد ... .
مگه چیزی میمونه برای گفتن؟؟؟؟؟
فکر میکنم میتونم اینجا راحت در بارش حرف بزنم که چه حسی داشتم ...
فکر کن وقتی وارد تالار میشی و اولین کسی که منتظر دیدنش هستی که بیاد سمت راستت وایسته و بهش تکیه کنی و با غرور وارد مجلس بشی و با ملت سلام کنی و خیالت راحته برادرت کنارته ... اما اونو نمیبینی. نمی دونم چرا اما وقتی بهش فکر میکنم همیشه بغض میکنم، به سادگی گریم میگیره و از تهه دلم گریه میکنم. لعنت به آدما. فکر میکنی کسی هست که کنارته اما درست زمانش که میرسه نیست. نیست. نیست نیست نیست نیست نیست ... . وقتی میایم و چشم میدوزی به کلی آدم که دارن بهت نگاه می کننو انتظار داری برادرت از میون جمعیت بیاد بگه خیالت راحت من پشتتم. اما هرچقدر نگاه میکنی کسی نیست. اصلا نیومده. حتی یه پیام هم نداده. حتی یه زنگ. یه خبر ... . و اینطوری میشه توی مجلس عروسیت دو تا غریبه میان ساق دوشت میشه. اصلا نمی دونی کی هست. هه. اینجاست که حس غربت میکنی. میفهمی هیچ کسی پشتت نیست. پشتت خالیه. خالی خالی خالی خالی خالی خالی خالی ...
لعنت بهت.
خیلی وقتا پشتم خالی شده. تنها کسی که پشتم بوده بابام بوده که یک سری سرباز بودم و بخاطر مرخصی خوشون جلو سرهنگ کوچیک کرد (تلفنی). بخاطر همین تصمیم گرفتم حتی به بابام هم تکیه نکنم که خودشو کوچیک نکنه.
آره. خیلی وقتا خیلی ها پشتمو خالی کردن. اما آخ نگفتم. اما این یکی خیلی درد داشت. خیلی بغض داشت. خیلی گریه داشت. خیلی .
شب بخیر