به جانِ خستهی من، باز نوری افشان کن
هوای خانهی ویران، زِ نو چراغان کن
بدونِ تو همه آوار میشود بر دل
بیا و با نفس خود مرا غزلخوان کن
تماسِ بیتو فقط زخم میزند بر من
صدای خویش بده، زخم را پشیمان کن
اگر که آدمکی بیهواس ربودت باز
به یاد«خاویژ بنشین و وفا به پیمان کن
غرورِ خستهام از دست داس میلرزد
تو کدخدای دلی، ای نگار! درمان کن