dastanekootah·۴ سال پیشتو را به اندازه تمام ستاره ها دوست دارمپسرم سینا هفت ساله است و به لطف همکلاسی ها و دوستانش و البته تلویزیون هر روز حرف های رنگارنگ یاد می گیرد و آن ها را در خانه تکرار می کند.یک…
dastanekootah·۴ سال پیشالو اطلاعات لطفاما یکی از نخستین خانوادههایی در شهرمان بودیم که صاحب تلفن شدیم.آن موقع من 9-8 ساله بودم.یادم میآید که قاب برّاقی داشت و به دیوار نصب شده…
dastanekootah·۴ سال پیشحکایت و داستان های آموزنده از سعدیثروتمندزاده اى را در كنار قبر پدرش نشسته بود و در كنار او فقیرزاده اى كه او هم در كنار قبر پدرش بود. ثروتمندزاده با فقیرزاده مناظره مى كرد…
dastanekootah·۴ سال پیشعروس و مادر شوهردختری بعد از ازدواج نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با او جر و بحث می کرد.عاقبت دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و…
dastanekootah·۴ سال پیشاحساس متقابلکشاورزی تعدادی توله سگ ازنژادی خوب رو گذاشته بود واسه ی فروش. پســــــــر بچه ای رفت سراغش و گفــــــت: می خواهم یکی از اونا رو بخــــرم.کش…
dastanekootah·۴ سال پیششوق و امیدروزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم .شغلم را........دوستانم را.........زندگی ام را !به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم…
dastanekootah·۴ سال پیشدروغ های مادرم داستان من از زمان تولّدم شروع میشود. تنها فرزند خانواده بودم؛ سخت فقیر بودیم و تهیدست و هیچگاه غذا به اندازهء کافی نداشتیم. روزی قدری بر…
dastanekootah·۴ سال پیشبوی مادرروز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را…
dastanekootah·۴ سال پیشطنز بسیار جالب: نه قانونی نه منطقی!!!دانشجویی پس از اینکه در درس منطق نمره نیاورد به استادش گفت:قربان، شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید؟استاد جواب داد: بله حتما. د…
dastanekootah·۴ سال پیشطعم هدیهروزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید.آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آ…