ویرگول
ورودثبت نام
dastanekootah
dastanekootah
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

مکافات عمل

مکافات عمل
مکافات عمل

فرزندی پدر پیرش را کُول کرد و به کوهستان برد. وقتی به بالای کوه رسید، پسر غاری پیدا کرد و پدر را آن جا گذاشت. هنگامی که می خواست برگردد، با خنده های پدر پیرش مواجه شد. پسر با تعجب به او نگاه کرد و گفت: «به چه می خندی پدر؟!»

پدر نگاهی به پسر جوانش کرد و گفت: «من هم چون تو، روزی پدر پیر و ناتوانم را همین جا رها کردم و رفتم و حالا تو مرا این جا آوردی. روزی هم پسرت تو را به این جا خواهد آورد!»

پسر لحظه ای به حرف های پدرش اندیشید و آن گاه از ترس آن که مبادا روزی پسرش هم با او چنین کند، پدر را برداشت و به خانه آورد.

مکافات عملداستانداستان کوتاهمکافات عمل فرزندی پدر پیرش را کُول کرد و به کوهستان برد. وقتی به بالای کوه رسید
داستان ، کوتاه از اینجا آغاز میشود
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید