ویرگول
ورودثبت نام
داود پور فرح آبادی
داود پور فرح آبادی
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

مُشَوَّش ۲

هم تو ، هم من
به دایره ساختن افتاده ایم ، روی مثلث قائم الزاویه
فارغ از فضا های پنهان و پیدا ، توالی موندن یا نه آخر
هردو از یک چشمه آب می خورند
مثل بادبادک ها قبل از آسمانی شدن
میبینی ، باز یادت افتاده ام
من گهگاه تو را کنار بادبادک قرمزت به یاد می آورم
هنوز به دنبال نخ نامرئی می گردی ؟!
یا الان دگر برایت فرق نمی کند که بفهمند عامل پرواز تویی
اصلا مگر می شود بادبادک به جایی متصل نباشد یا نخش به دست کسی نباشد
من که از وقتی پرواز کرده ام خودم را به دست تو می بینم
ولی تو خودت را پنهان می کنی که مرا ملعبه دست تو ندانند
چقدر دست زیاد شده است ، حس نمی کنی ؟!
گاهی به خودم می گویم که خیلی وقت است عشق را به فروشگاه ها برده اند
و فاکتور ها لحظه خروج حتما باید مهر شوند
نقطه .
من هنوز منتظرم که کبری تصمیم بگیرد
یا اینکه تصمیمِ کبرا را بگیرد ، شاید انجامش برای من سهل است و برای او دشوار
ولی در این لحظه هیچ عاید ابر ها شده است ، با تمام ویژگی های خاص خودش
مثلا نشستن بر صندلی های ایستگاه اتوبوس برای سوار نشدن
یا خریدن پاستیل برای سطل زباله ها
یا عبور نکردن از جلوی مغازه های عروسک فروشی
راستی یک سوال ذهنم را ریش ریش می کند
بپرسم !؟
می پرسم
چرا عروسک ها را می فروشند ؟! ...

مگر عروسک ها فروشی اند

آه از این همه واژه که به حسرت می بارد


سوالادبیاتدلنوشتهشعرویرگول
بسان آیینه ای ، مصور افراد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید