دختر بابا
دختر بابا
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

ششم فوریه

+ «اصلاح رفتی؟»

_ «آره، خوب زده موهام و؟»

همینطور که داره راه میره سرش و میچرخونه تا مدل موهاش و ببینم.

+ «آره، یکم عجیبه ولی خوبه».

- «دیگه همیشه میخوام اینطوری کوتاه کنم، نظرت؟»

+ «البته قبلی هم خوب بود، هردو عجیب بودن.»

نگاه میکنه

حرفم و عوض میکنم

+«خاص، منظورمه.»

_ «منِ بدبخت و میبینی، توام مثل بقیه فکرمیکنی چه آدم ترسناکی هستم.»

+ «خب کمتر آدمی موهاش اینطوری میزنه»

سرتا پاش و برانداز میکنم و میگم

«شایدم بخاطر این زلم زیمبوهایی که به خودت آویزون کردی.»

به یکی از زنجیراش دست میکشه، یطور که انگار داره ضریح متبرکی و لمس می کنه.

روی بینی قرمز شدش موی اضافه پیدامیکنم،

+ «آرایشگرت خوب نبوده ها، بذار این مو رو بچینم.»

تو کیفم دنبال موچین میگردم، سرم و میارم بالا میبینم مرتب و آماده نشسته چراغ گوشی هم روشن کرده گرفته سمت صورتش.

با موچین مو رو برمیدارم.

آینه رو میدم دستش و می پرسم «خوبه؟»

بدون اینکه خودش و تو آینه نگاه کنه میگه «خوبه»

لباش و می کشه پایین «حالا بیا اینا هم بچین»

می خندم

میخنده

یهو جدی می شه:

«کی از تو مهربون تر؟»

داستانروزمرگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید