دختر بابا
دختر بابا
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

پانزدهم فبریه

_ میخوام برم دندون پزشکی

با شوخی میگم «دندون عقلت تازه دراومده؟»

_ نه بابا، اون و که تو راه بودم کشیدن.

+ کی کشید؟ چطوری؟

_ همه بدبختی مسیرِ رسیدنم یه طرف، دندون دردم یه طرف. اونجا هم که کسی نبود، بلاخره یکی که نمیدونم چکاره بود دلش به حالم سوخت و دندونم و کشید، چندروز فقط خون میخوردم.

_ آخ آخ چی کشیدم.

یاد کتاب «والس با آب های تاریک» می افتم

وسط تکون دادن سرش میگه «یه چیزی عوض شده ها...آهان، تو ایندفعه کاپشن نیاوردی»

+ از بس مسخرم کردی

صداش و نمیشنوم، برمیگردم میبینم از خنده ریسه رفته.

دارم فکرمیکنم چه حرفی بزنم تا بازم بخنده

که بارون شروع میشه.

سریع میگم

+ «نگاه، یبار کاپشن نیاوردما، اینم شانس منه»

سرش و میذاره روی شیشه و دوباره ریسه میره.

سرم و کج کردم و با ذوق نگاهش می کنم

همه دنیا یه طرف، خنده بعضی آدما یه طرف.

داستانروزمرگیمهاجرت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید