? آیا میتوان به کمک مفاهیم خود را شناخت؟
? هم عارفان و هم فیلسوفان، در مورد ماهیت انسان پرسش کرده اند، اما به دو شیوه کاملا متفاوت!
در واقع این دو نحوه متفاوت پرسشگری، به دو نحوه تفکّر متفاوت و دو سنّت فکریِ متفاوت مربوط است، و به دو نتیجه و پاسخ کاملا متفاوت انجامیده است!
فیلسوف میپرسد:
انسان چیست؟ ... او ماهیت انسان را، با پرسش از معنای "مفهوم کلّی انسان" مورد تامّل قرار میدهد!، در نتیجه میکوشد به راهبریِ منطق، و به کمک مفاهیم، تعریفی جامع و مانع از معنای "مفهومِ کلّی انسان" ارائه دهد.
نتیجه چنین پرسشی تعریفی منطقی است مانند آنچه که ارسطو ارائه داد:
انسان، حیوان ناطق است.
عارف میپرسد:
"من" چیستم؟! ...
"من"، مانند "انسان"، مفهومی کلّی و انتزاعی نیست، بلکه مفهومی جزئی است که تنها یک مصداقِ خارجی دارد! چرا که در تجربه هر فردی، تنها یک "من" وجود دارد!
من، آن حقیقتی است که اینجا و هم اکنون، حاضر و ناظر است!
لذا عارف میکوشد آن را بیابد، آن را ببیند و به نوعی شناخت بی واسطه از آن دست پیدا کند! و همین او را به جای تفکّر منطقی، به کاوش در تجربه حالِ حاضرش میکشاند!
او نه به وسیله تعریف منطقی، بلکه به وسیله درون پویی، مراقبه و خودکاوی میکوشد تا "من" را بیابد!
پاسخی که عارفان در این شیوه به آن رسیده اند کاملاً با پاسخِ فیلسوفان تفاوت دارد:
به زعم عارفان "من"، حقیقتی است فراتر از تن و اندیشه، فرا تر از جسم و ذهن، فرا تر از حیوانیت و نطق!
بلکه "من"، حقیقتی است مجرّد، بی تعیّن، بیکران، قدسی و پاک! چیزی که در جامه تنگ مفاهیم نمیگنجد، امری توصیف ناپذیر!
اغلب عارفانِ شاعرِ ایرانی آن را "جان" نامیده اند:
شمسِ جان که او خارج آمد از اثیر
نبودش در ذهن و در خارج نظیر
*
وَه چه بی رنگ و بی نشان که منم
کی ببینم مرا چنان که منم
تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق
بلکه گردونی و دریایی عمیق
مولانا
**************
مولانا میگوید "جان"، بسیار نزدیک است، و از فرط نزدیکی و آشکارگی، پنهان شده است:
جان ز پیدایی و نزدیکی است گُم/مثنوی
بنا بر این مفاهیم و صور ذهنی، نمیتوانند واسطه شناخت "جان" باشند، چرا که در خودشناسی، فاصله ای میان عالِم و معلوم در کار نیست!
به عبارت دیگر، مفاهیم زمانی میتوانند برای شناخت نقش واسطه را بازی کنند، که میان عالِم و معلوم فاصله ای باشد،
اما "جان" فاصله ای با ما ندارد،
بلکه عینِ ذات و جوهر ما است!
در یک تمثیل، تلاش برای شناختِ "جان" به وسیله تفکّر مفهومی، درست شبیه این است که فردی بخواهد، از نقطه ای که ایستاده، یک قدم به سمت خودش برود!
لذا عارفان توصیه میکنند برای شناختِ خود، دویدن و دور شدن را متوقّف کنیم!
زیرا شناختِ "جان" با تفکّر مفهومی امکان ندارد!
مفاهیم و کلمات برای دور رفتن به کار می آیند، اما اگر بخواهیم توقّف کنیم، آنها نوعی مانع و حجاب محسوب میگردند!
بخشی از مثنوی مولانا:
آنچه حقّست اقرب از حبل الوريد
تو فکنده تير فکرت را بعيد
اي کمان و تيرها بر ساخته
صيد نزديک و تو دور انداخته
هرکه دور اندازتر او دورتر
وز چنين گنجست او مهجورتر
فلسفي خود را از انديشه بکشت
گو بدو کاو راست سوي گنج پشت
گو بدو چندانکه افزون مي دود
از مراد دل جداتر مي شود
*******
سرّ مخالفت عارفان و صوفیان، با تفکّر مفهومی و فلسفیدن همین جاست:
عارف میگوید برای شناخت "جان" باید توقّف کرد، امّا فیلسوف دائماً در پی مفاهیم میدود و خودش را در هیاهو و تکاپوی دویدن به سوی ذهنیاتش، فراموش میکند!
عارفان معتقدند جریان بی وقفه و غیر ارادیِ افکار، گرد و غباری به پا کرده و ما خود را در این گرد و غبار گم کرده ایم.
لذا اگر آنی ساکن بمانیم، و اجازه دهیم گرد و غبار فرو بنشیند، خود را خواهیم یافت:
احتما کن احتما از اندیشه ها
فکر، شیر و گور و جانها بیشه ها
<<احتما : پرهیز>>
مولانا
**********
لذا عارف، با سکوت و سکون، و انهدام امواج ذهنی، و خاموشی فکر در پی خودشناسی میرود،
به عبارتی با ایستادن و نه با دویدن!
در نظر عارف بدون چنین شناختی از "جان"، همه دانش ها و اندیشه های آدمی بی پایگاه و بی بنیاد خواهند بود،
اندیشه ای که در آن خودِ "اندیشنده" ناشناخته باشد، و دانشی که در آن خودِ "داننده" مجهول باشد، مانند راه رفتن در خواب است !
تلگرام: @doregard1900