طربخانه خاک
طربخانه خاک
خواندن ۵ دقیقه·۵ سال پیش

پرسش از ماهیت خود| بخش سوم

? از منظر عارفان، شناختن یا نشناختن "جان"، چه تبعات و نتایج مهمی در پی دارد؟؟



? بنا بر تعالیم عرفانی، "جان" که جوهر وجود آدمی است، ربط و پیوندی مستقیم با امری مطلق، کامل و بیکران دارد، که جانِ جهان، معنای معناها و مغزِ هستی است، حقیقتی مطلق که هر چیزِ دیگر در نسبت با آن معنا میابد و وجود میپذیرد! امری که مبدا، مقصد، اصل و ریشه همه چیز است!


شاعران پارسی اغلب آن را "جانان" نامیده اند، تا هم به پیوندش با "جان" اشاره کرده باشند، و هم به این حقیقت که "جانان" اصل و مبدا "جان" است و عظیم تر از آن !


عارفان با به کارگیری دسته هایی از مفاهیم ثنوی و برخی تمثیل ها، نسبت و پیوند میان جوهر وجود آدمی، و امر مطلق و معنای معناها را به تصویر کشیده اند:


سی مرغ وسیمرغ _ بارقه و آتش _ قطره و دریا _ جان و جانان _ آتمن و برهمن و...

لذا شناخت جان، قرین شناخت جانان است:


《هر که خودش را بشناسد، پروردگارش را شناخته است》

"منسوب به پیامبر اسلام"


《روشن‌ضمیری هنگامی است که یک موج متوجه می‌شود که اقیانوس است》

"تیک نات هان"


《روشن‌ضمیری حالت طبيعىِ احساسِ وصل با «وجود» است، ارتباط با چيزى بی‌کران و فناناپذیر كه در نهايتِ شگفتى، ذاتِ شخص است و درعین‌حال بسيار عظیم‌تر از اوست.

روشن‌ضمیری، يافتنِ طبيعت حقيقى خويش در وراى نام و شكل است》

"اکهارت تُلِه"


《آتمن (جان)، همان برهمن(جانان) است》

"اوپانیشاد"


بر اساس همین پیوند و خویشاوندی میان جان و جانان، نشناختنِ جان، قرین نشناختن جانان است.


این نادانی اغلب نوعی فراموشی تعریف شده، برای اشاره به این نکته که انسان درسطحی عمیق از وجودش، جان شناس و جانان شناس بود، اما ارتباطش را با آن سطح از وجودش، که در سنت اسلامی از آن به فطرت تعبیر شده از دست داد، و به ورطه رنج و اندوه و ترس و زشتی افتاد!


چرا که جانان، منبع و منشا اصلی خوشی، نیکویی، زیبایی، دانایی و سعادت است!


انسان نی است که از نِیِستان جدا افتاده، ساکن بوستانهای بهشت است که به زمین هبوط کرده، و ماموریت او این است که با بازشناختن و یادآوریِ جان و جانان،

به اصل و مبدا خویش بازگردد.

یعنی همانجایی که منبع حقیقی خوشی، نیکویی، زیبایی، دانایی و سعادت است.


《هرکسی کاو دور ماند از اصل خویش،

بازجوید روزگار وصل خویش》

"مولانا"


این قصّه فراموشی و یادآوری، یا هبوط و بازگشت به صورت های مختلف در سنن معنوی تکرار شده است.


عبارتی در قرآن کتاب مسلمانان هست که عارفان مسلمان بسیار به آن اهمیت میدهند:


《مانند کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند، و خدا نیز آنان را دچار خودفراموشی کرد》

"قرآن"




شناختِ جان که گویی پاره ای از جانان است، و همچون او بی رنگ، بی نام،بی نشان و بی صورت است،

آغازِ سیری است که منتهای آن یگانگی و وحدتی محض و بی صورت و رفتن در کارگاهِ صُنع عدم و استغراق در اقیانوسِ وجود و سوختن و خاکستر شدن در آتشِ حقیقتی بیکران، بسیط، بی تعیّن و مطلق است!


از آن منظر میتوان اشیاء را به مثابه تجلّیات و مظاهرِ امری مطلق، یگانه و بی صورت درک کرد !

یعنی میتوان کثرات را، در نسبت با امری واحد،که مبدا و مقصد و اصل و ریشه آنهاست دید و معنا کرد،

و این همان شناختِ کنه و حقیقتِ اشیاء و جهان است که در عرفان مطرح شده است.


پس بنا بر داستانها و تعالیم سنن معنوی، آدمی باید جان را به یاد اورد تا جانان را نیز به یاد آورد، و به اصل و منشا و مبدا خودش بازگردد، جایی که تنها منبع راستینِ خوشی، خوبی، زیبایی، کمال، معنا و فرزانگی است.


مولانا میگوید هر آنچه که آدمیان به دنبال آن هستند و آرزویش را دارند، نقاب های "جانان" است!

به عبارتی "جان" به نحوی ذاتی "جانان" را میجوید و مشتاق بازگشتن به اوست، اما غفلت و نادانیِ انسان موجب شده تا او نقاب های جانان را با خودِ او اشتباه بگیرد!


لذا آن شادیِ دلخواهی که همه آدمیان مشتاق آن هستند، حاکی از میلِ جان برای بازگشت به جانان است، و به هیچ شکل دیگری به دست نخواهد آمد!


این نوشتار را با ذکر این سخن مولانا از کتاب فیه ما فیه پایان میدهم:



《همه آرزوها، مهرها، محبت ها و شفقت ها که خلق دارند به انواع چیزها...

به پدر و مادر، دوستان، زمین ها، باغ ها، علم ها، طعام ها، شراب ها و....

همه آرزوی "حق" دارند! و آن چیزها جمله نقاب هاست.

چون از این عالَم بگذرند و آن شاه را بی این نقاب ها ببینند، بدانند که آنهمه نقاب ها و رو پوشها بود و مطلوبشان در حقیقت آن یک چیز بود!

پس همه مشکل ها حل شود و همه درخواست ها که در دل داشتند جواب بشنوند و همه عیان گردد》


"مولانا/ فیه ما فیه"



تلگرام: @doregard1900

خودشناسیفلسفهعرفانروانشناسی
اندیشیدن برای رهایی !
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید