ویرگول
ورودثبت نام
ابراهیم نجاتی
ابراهیم نجاتی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

مردی در طوفان


باسمه تعالی

در طوفان ، مردی را ایستاده دیدم از تبار کاوه و یا نه ، از تبار ابراهیم بت‌شکن.
دیدم که مرد عبای محبتش را بر سر یتیمکان تازیانه خورده کشیده بود به رسم پدر!
دیدم که خروشش بوی بیداری می‌داد و صدایش طنین علی. بر سر تاج سیاه عزای مادرش زهرا بود و داغی از یک ظلم بر سینه.
بر پای منبرش کسی را از اهل کوفه ندیدم ؛ در خودش و صدایش اما علی را شنیدم.
مردمانی را دیدم گمنام در زمین و پرآوازه در آسمان که می‌گریستند بر هر آنچه از آزادی می‌گفت.
و گویی دیدم عصای موسی را در کلامش ، آنگاه که می خروشید بر قصر بی‌بنیان فرعونیان زمان.
آری می‌گفتم ؛ مرد ایستاده بود و با دم مسیحایی خود ، بر کالبد مرده‌ی آزادی می‌دمید.

۱۳۹۴



امام خمینیطوفانآزادیمسیحکالبد
👨‍🏫 مُعَلِّم ✒️
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید