
باسمه تعالی
برای دومین بار ، توانستم در سانس های والیبال شرکت کنم. چند ماه بود که بیخیال حضور در آن شده بودم. اگر درست یادم مانده باشد، در این وقفه چند ماهه، تنها یک بار اعلام حضور کردم و شانسم را برای برگشت دوباره به فضای والیبال امتحان کردم ولی فکر کنم کمی دیر به سانس رسیدم و همان موقع هم فضای مثبتی را احساس نکردم. مثل کسی که سر بار باشد ، میخواستند پاسم بدهند و به شدت از این قضیه حالم به هم خورد و بهانهای شد برای تمدید این دوری خود خواسته. احساس میکردم که همان فوتسال های یکشنبه برای پاسخ به حس حضور در رقابت و مسابقه کافی باشد.
اما یکی دو هفته پیش، وقتی نگاهم به گروه والیبال افتاد و کسانی که داشتند حضوری میزدند ، یاد حرف مهدی افتادم که گفته بود برخی دوستان سراغم را گرفته بودند و حتی این حرف را مستقیم از خودشان هم شنیده بودم. لطف داشتند که هنوز یادم میکردند. در راه کتابخانه بودم و شب برنامهی خاصی نداشتم. سرسری حضورم را اعلام کردم و بعد فکرش را از سرم بیرون کردم. هنوز مطمئن نبودم که تمایل به حضور در بازی را دارم. اما اطمینان داشتم که انرژی زیادی دارم و میتوانم با این مسئله کنار بیایم. اما بیشتر از شوقم برای بازی ، حضورم برای جبران ارادتی بود که دوستان داشتند.
کلاسم توی کتابخانه که تمام شد، خودم را به مسجد رساندم و نماز خواندم و روزه ام را افطار کردم. روز های اول ماه رمضان بود و بدنم هنوز کاملا عادت نکرده بود. مقداری گرسنه بودم. به خانه برگشتم و ماکارانی باقی مانده از سحر را گرم کردم و تنهایی خوردم. کسی در خانه نبود. زمان اندکی به سانس مانده بود و سنگینی شکمم ، اندکی شک توی ذهنم انداخت که آیا هنوز تمایل به رفتن دارم یا خیر ! اما قول داده بودم و بر خلاف احساسم باید در بازی شرکت میکردم.
لباسی برنداشتم. آنقدری در این مسئله جدی نبودم که با همان لباس عادی بیرون رفتم. تنها کفش ورزشی برداشتم. وقتی به سالن رسیدم ، استقبال خوبی شده بود. خوش و بش گرمی با همکار ها کردم و مقداری هم با حضورم بعد از مدت ها شوخی کردیم. حتی برای گرم کردن بدنم به خودم زحمت ندادم تا بدوم و حرکت کششی انجام بدهم. هنوز قضیه را جدی نگرفته بودم. سراغ کسانی رفتم که داشتند با توپ تمرین میکردند. احتمال دادم از این طریق زودتر در شرایط بازی قرار بگیرم. چند دقیقه با شوق حرکت ساعد و پنجه را تمرین کردم. این قسمت را بصورت جدی انجام دادم. شرایطم بد نبود ولی دست هایم زیر سنگینی توپ، درد گرفته بود. کمی نگران شدم که مبادا زودی خسته و مصدوم شوم ولی خیلی فکرم را معطل این قضیه هم نکردم. یارکشی ها انجام میشد و من سعی کردم توی زمین نباشم تا مبادا به تیمی تحمیل شوم. منتظر شدم تا تیم ها کشیده شود و بعد که صدایم کردند، به بازی وارد شوم. ۱۴ نفر در سالن حضور پیدا کرده بودند و این نشان میداد که هر تیم ، یک سرویس ثابت خواهد داشت.
به طور عادی دوست داشتم در خط جلوی زمین قرار بگیرم ولی دوری این چند ماهه، باعث میشد که منطقی باشم و توقعی نسبت به این قضیه نداشته باشم. وسط که اصلا جایم نبود و عقب زمین هم آنقدر ها جذاب نبود. بعد که تیم ها مشخص شد، به سمت پُست سرویس ثابت رفتم و بعد از کمی تعارف معمول برای رفتن داخل زمین ، آنها را رد کردم و همان جا ، جا گرفتم.
از همان ابتدا قرار گذاشتم سرویس ها را با ریسک بزنم و سرویس ساده نزنم. سرویس هایم عالی نبودند و ضریب خطا داشت ولی باز خیلی بهتر از زدن سرویس ساده بود. سرویس ساده کمک زیادی به خودم و بعد به تیم نمیکرد. به نیمه های ست اول که رسیدیم ، متوجه شدم که تیم خودمان از لحاظ نفرات ، خیلی دست پایینتری نسبت به تیم روبرو دارد. از این تیمکشی تعجب کردم ولی خودم را نگران این قضیه نکردم. بهتر بود تمرکزم روی سرویس هایم باشد. نتیجهی ست اول نشان داد که واقعا دست پایینتری داریم. ست اول را باختیم و زمین ها تغییر کرد و من باز پشت خط سرویس قرار گرفتم. یکی از آبشارزن های تیممان احتمالا بهترین بازیکن تیممان بود. وسط گیر مهدی ایستاده بودم و درست بود که نمیتوانست در فاز حمله کمکی به تیم کند ولی در عوض برای دریافت توپ ها بسیار مفید بود. پاسور تیممان ، اندکی دست پایینتر نسبت با پاسور حریف داشت. حتی دریافت پشت زمین حریف هم شرایط بهتری نسبت به تیم ما داشت. آبشارزن دوم تیم ، با وجود قد بلندش اصلا ضربات محکمی به توپ نمیزد. تنها انگار توپ ها را به زمین حریف رد میکرد. وقتی ضربات را میدیدم ، حسرت این را میخوردم که اگر من آنجا بودم، شاید ضربه های موثرتری به توپ ها میزدم ولی زود به خودم یادآوری کردم که اصلا در شرایط بازی نیستم و حتی همان روز های آخر هم خیلی شرایط ایدهآلی نداشتم. پس بیخیال این حسرت شدم و خودم را به سرویسها مشغول کردم و میدانستم حضور در همین نقطه هم، خوب و موثر است. حداقل از اینکه پشت زمین بایستم و دیر به دیر دستم توپ بخورد، خیلی خیلی بهتر است.
ست دوم را هم باختیم و این هم خیلی دور از ذهن نبود. بدون شک نفرات بهتری داشتند و از طرفی، تیم ما با وجود اینکه دریافت و دفاع خوبی میکرد ولی در حمله محدودیت بسیار زیادی داشت و این باعث میشد توان بردن نداشته باشیم. زمین ها را عوض کردیم و باز در نقطه سرویس قرار گرفتم. طبق روال این سه ست ، مشغول سرویس زدن شدم و از طرفی با حسرت به ضربه های کم جان آبشارزن دوم تیم نگاه میکردم. آن یکی بازیکنمان هم به تنهایی توان پیش بردن همهی بازی را نداشت.
در این ست اما به گمانم دستانم دیگر حسابی خسته شده بود. تعداد زیادی سرویس زده بودم و تمام آنها را با چاشنی اندکی ریسک زده بودم و این نوع سرویس ، خستگی بیشتری داشت. در نهایت این شد که درصد خطایم بالا رفت و این داشت به تیم ضربه میزد. وقتی این روند رخ داد، بالاخره آبشارزن دوم تیم، بیخیال جلوی زمین شد و به من پیشنهاد داد که جایمان را با هم عوض کنیم. کمی تعارف کردم ولی بالاخره توی شلوغی بازی، جایمان را با هم عوض کردیم. حتی تیم حریف متوجه این تعویض نشده بود و بازی را شروع کرده بود که خواهش کردیم تا دوباره توپ را به جریان بیندازند. بالاخره زیر تور رفته بودم و میتوانستم بهتر جریان بازی را لمس کنم.
وزنم سنگین بود. بعید میدانستم بتوانم پرش های خوبی انجام بدهم و ضربه های خوبی بزنم. دوری طولانی مدت هم این باور را تقویت میکرد ولی بیخیال این احتمالات، از اولین ضربهای که فرصتش را پیدا کردم، بدون اضطراب از زمین بلند شدم و با فریادی بلند و با تمام توان به توپ ضربه زدم. توپ به امتیاز نشست و شدت ضربه، هم تیمی ها را سر ذوق آورد. بعید میدانستند که زدن چنین ضربهای از من رخ بدهد. ضربه های بعدی را هم، چه محکم و چه جاخالی، با خطای کمی، وارد کردم و این زور تیممان را خیلی بیشتر کرد. حالا با شرایط جدید، زور مان در حمله هم به میزان چشمگیری بیشتر شده بود. از آن موقع به بعد، بازی را به نفع خودمان برگرداندیم. ست سوم را بردیم و با عوض شدن زمین، باز هم در جلوی زمین جا خوش کردم. اوضاعم خوب بود و ضربه هایم به بار مینشست و این دیگر داشت برای هم تیمی ها عادی میشد. تیممان برخلاف ضعف نفرات، جریان بازی را به دست گرفته بود و ست چهارم را بردیم و دیگر کسی شک نداشت که ترکیب برنده همینی بود که اکنون توی زمین چیده بودیم. تیم حریفمان کلافه شده بود. زورشان به تیممان نمیرسید. اما لطف مضاعف درخشش من و تیممان در این بود که در تیم حریف چند تایی بازیکن حضور داشت که نوع رفتارشان توی ذوقم زده بود. حتی شاید یکی از دلایل عدم حضورم در سانس های والیبال، حضور آنها بود. الان ما توانسته بودیم آنها را به خوبی آچمز کنیم، حتی با این وجود اینکه روی برگه شاید شانس خیلی کمتری داشتیم. روند خوبمان اصلا متوقف نشد و ست پنجم و ششم را هم بردیم و کاملا اقتدارمان را به رخ کشیدیم. از اینکه توانسته بودم خوب بازی کنم و خوب ضربه بزنم، حسابی متعجب بودم و صد البته همکار ها هم در این این شگفتی و تعجب با من شریک بودند.
دلیلش چه میتوانست باشد؟ شاید تنها یک خوش شانسی بود. شرایط به سمتی پیش رفته بود که از جریان بازی سود ببرم و با خوش شانسی بدرخشم. شاید به دلیل شانس مبتدی ها بود. بازیکن هایی که اولین بار وارد که یک بازی تازه میشوند، این احتمال نانوشته وجود دارد که درخشش غیرقابل انتظاری داشته باشند. این هم میتوانست باشد. غیر از این ها، شاید شرایط خوب روحی و روانیام کمک کرده بود که با آرامش بازی خودم را کنم. اینکه در تیمی قرار گرفته بودم که نفراتش مورد نظرم بودند، این احتمال را تقویت میکند. اما یک درصد هم میماند برای اینکه شرایط بدنیام خوب است. شاید توانسته بودم با سرویس های ریسکی فراوانی که در سه ست ابتدایی زده بودم، از لحاظ فنی در شرایط بازی قرار بگیرم و این در کنار شرایط بدنیام، نتیجهاش این درخشش غیرمنتظرهام بشود.
هنوز وزنم چیزی حدود ۱۰۰ کیلوگرم است و از این لحاظ شرایط خوبی ندارم. سه ماه بدنسازی جسته و گریخته هم در پاییز، نتوانست شرایطم را تغییر اساسی بدهد ولی حداقل این فایده را داشت که متوجه بشوم که چقدر نسبت به بدنم بیتوجه بودهام و سالم و سرحال بودن چه حس و حال خوبی دارد. بعد تر که بدنسازی را رها کردم، بصورت جدی سراغ پیادهروی کردن رفتم و اینکار را با علاقه و در زمان های طولانیتر و منظمتر از بدنسازی ها دنبال کردم. این احتمال شیرین را در ذهنم سبک و سنگین میکنم که احتمالا دلیل آمادگی بدنم در این بازی، به لطف این پیادهروی ها بوده است. درست است که وزنم هنوز تغییر خاصی نکرده ولی لااقل واکنش بدنم به این تغییر مثبت بوده و شرایط خوبی ایجاد شده است. این نتیجهگیری کمک میکند که با شوق و ذوق بیشتری پیادهروی کردن را ادامه بدهم زیرا هم فواید جسمانی دارد و هم از لحاظ روحی و روانی برایم سودبخش است.
یکشنبهی این هفته ، در دوگانهی والیبال و فوتسال، جوگیر نشدم و طبق روال همیشگی در فوتسال شرکت کردم. از لحاظ ذهنی آماده بازی بودم و بعدتر هم متوجه شدم از لحاظ بدنی هم شرایط خوبی دارم و ترکیب خوب این دو باعث شد تا سالن خوبی را تجربه کنم و مفید باشم و در نهایت از بازی لذت ببرم.
در نهایت، روز سهشنبه برای والیبال حضور زدم و بعد با شوق در سالن حاضر شدم. متاسفانه استقبال خوبی نشده بود ولی حاضران بیخیال بازی نشدند و بعد از گرم کردنی مفصل که باز هم با توپ بود، خودمان را برای بازی آماده کردیم و وقتی مطمئن شدیم که کسی دیگرینمیآید، در تیم هایی سه و چهار نفره، بازی را شروع کردیم. تنها این قانون را گذشتیم که جاخالی انداختن ممنوع است. این تب و تاب بازی را حفظ میکرد. خوش شانس بودم که پاسور خوب بازی ها در تیم ما قرار گرفت و آنجا توانستم تا باز خودم را محک جدی بزنم و این بازی هم نشان داد که موفقیت دفعهی قبلم، اتفاقی نبودهاست. ضربه هایم هنوز هم دقت و ضرب خوب قبلی را داشت و این بیشتر سر ذوقم میآورد. خوبی دیگر این بود که به دلیل محدودیت بازیکن ها، علاوه بر موقعیت ضربه زدن، به تعداد زیادتری هم در موقعیت پاس قرار میگرفتم و توانستم در این بخش از توانایی هایم هم، خودی نشان بدهم و هم اینکه تمرین خوبی پشت سر بگذارم. حالا که به خاطر میآورم، همان بازی قبل هم موفق شدم چند تایی پاس خوب ارسال کنم و این لطف بازی آن روزم را خیلی بیشتر کرده بود و احساس میشد که کمک بسیار موثری به بازی کردهام. البته حیف است که این نکته را از قلم بیندازم که آن آبشارزن معمولی تیممان وقتی پشت خط سرویس قرار گرفت، نشان داد که چقدر در این بخش از بازی، درخشان و موثر است. بخش زیادی از بردمان در آن بازی، روی دوش او بود.
درنهایت در ست های پایانی بازیمان، تعداد بازیکن های دو تیم چهار نفر شد و با مقداری تغییر، زور دو تیم را متعادل کردیم و آنوقت چند ست خوب را بازی کردیم؛ آنقدری که خستگی هم اجازه نمیداد از بازی سیر بشویم و احتمالا آن شب ، هفت یا هشت ست بازی کردیم و بخش جذابش برای من این بود که شرایط خوبم تا پایان بازی حفظ شد و بازی آن شب را هم با موفقیت پشت سر گذاشتیم. آنقدر این روند دلگرم کننده بود که امیدوار شدم که بتوانم باز هم به شرایط بازی برگردم. اما نقطهی منفی این است که تعطیلات عید از راه رسیده و این زنجیره قطع میشود و معلوم نیست که بعدتر دوباره همینطور روی فرم باقی بمانم. اما این را باید با خودم تکرار کنم که کسی جلوی قدم زدنم را نگرفته است و من میتوانم تا بینهایت قدم بزنم و بدنم و فکرم را روی فرم نگهدارم.
۲۳ اسفند ۱۴۰۳