حسین همیشه آدم دقیقی بود. به یاد میآورد که هر ماه دقیقا روز دهم قسط را پرداخت میکرد، اما این بار، روز دهم گذشته بود و هنوز هیچ کاری نکرده بود. قلبش تندتر میزد. اگر این قسط دیر میشد، مشکلاتی بزرگتر ممکن بود به دنبال داشته باشد.
او به سرعت از جای خود بلند شد و به سمت گوشیاش رفت. وارد اپلیکیشن بانکی شد تا پرداخت را انجام دهد، اما درست وقتی که انگشتش به دکمه "پرداخت" میرسید، صفحه گوشی یکباره خاموش شد. حسین چند بار دکمه روشن کردن را فشار داد، اما گوشی به هیچ وجه روشن نمیشد. «نه! این دیگه چطور شد؟» فکر کرد و در دل نفرین میکرد.
در همین لحظه، همسرش، سارا، از اتاق بیرون آمد و گفت: «حسین! یادته که امروز باید قبضها رو پرداخت کنی؟ برق که دو روز پیش سررسید بود.»
حسین با نگرانی جواب داد: «آره، اما الان با این گوشی مشکل دارم. باید سریعاً به بانک برم.»
سارا نگاهی به ساعت انداخت و گفت: «دیگه دیر میشه، ساعت نهونیمه. باید زودتر بری.»
حسین از خانه بیرون زد و با عجله به سمت ایستگاه اتوبوس دوید. به شدت احساس میکرد زمان از دستش میرود. وقتی به ایستگاه رسید، اتوبوس از دور نمایان شد، اما به نظر میرسید که دیگر دیر شده بود. حسین که به خوبی میدانست اگر نتواند قسط را پرداخت کند، جریمه تأخیر زیادی شامل حالش خواهد شد، به سرعت تصمیم گرفت از راه دیگری برود.
در حین مسیر، حسین احساس کرد که همهچیز علیه اوست. ماشینها در خیابان به کندی حرکت میکردند و همهجا شلوغ بود. ذهنش درگیر پرداخت قسط و قبضها بود. از یکی از مغازهها به درون نگاه کرد و نگاهی به شیشه مغازه انداخت. یک تبلیغ جلب توجه کرد: «پرداخت مستقیم، سریع و آسان».
تصمیم گرفت به شعبه بانک رفته و تمام کارهایش را از همان جا انجام دهد. وقتی وارد بانک شد، با یک صف طولانی روبرو شد. چند نفر در حال صحبت بودند و در میان آنها، مردی که عینکی به چشم داشت، با صدای بلند میگفت: «اگر همه این کارها رو آنلاین انجام بدیم، نیازی به این صفها نخواهیم داشت.»
حسین از شنیدن حرفهای مرد کمی متعجب شد. اما وقتی به پیشخوان رسید، خانم کارمند گفت: «متأسفانه سیستم بانک دچار مشکل است. باید چند ساعت صبر کنید تا همه چیز بهروز شود.»
«چطور ممکنه؟!» حسین در دلش فریاد میزد، اما هیچ نمیگفت. مدت زمان طولانیای در بانک منتظر ماند. گویی در این زمان هیچچیز دیگر اهمیتی نداشت جز همین یک قسط. هر لحظه فکر میکرد که شاید یک اشتباه بزرگ انجام داده باشد.
بعد از ساعتها دوندگی در بانک، حسین نهایتاً توانست قسط را پرداخت کند. با دلی سنگین از شعبه خارج شد. ذهنش پر از افکار مختلف بود. «چرا همیشه وقتی باید چیزی را انجام بدهم، همه چیز خراب میشود؟» فکر میکرد.
در همین حین، به یاد حرف مردی افتاد که در بانک گفته بود: «پرداخت مستقیم، سریع و آسان.» حسین نمیدانست چرا این جمله در ذهنش نقش بسته بود، اما تصمیم گرفت یکبار دیگر به آن فکر کند.
وقتی به خانه برگشت، سارا از او پرسید: «پس قسط رو پرداخت کردی؟» حسین با خستگی سرش را تکان داد و گفت: «آره، بالاخره پرداخت شد.»
سارا نگاهی به او انداخت و گفت: «من همیشه میگم از همون ابتدا باید سیستم پرداخت مستقیم رو استفاده میکردی. الان دیگه همه کارها آنلاین انجام میشه.»
حسین که خسته بود، فقط به این فکر میکرد که اگر از همان ابتدا با یک سیستم پرداخت راحتتر آشنا میشد، چقدر میتوانست زندگیاش را سادهتر کند.
آن شب، حسین روی مبل نشست و در گوشیاش به دنبال روشهای راحتتر پرداختها میگشت. در نهایت، تصمیم گرفت از سیستمهای پرداخت آنلاین استفاده کند تا دیگر هیچگاه درگیر صفها و مشکلاتی مانند امروز نشود.
حسین به یاد آن تبلیغ افتاد که نوشته بود: «پرداخت مستقیم، سریع و آسان»، و برای اولین بار، احساس کرد که زندگی میتواند کمی سادهتر و بدون استرس باشد. تصمیم گرفت از آن پس، همه چیز را با روشی سریع و راحت مدیریت کند، بهویژه مسائل مالیاش که همیشه بیشترین استرس را برای او به همراه داشت.
#پرداخت_مستقیم_پیمان