Vahid
Vahid
خواندن ۶ دقیقه·۱۲ روز پیش

شب‌های فراموشی

شب‌های فراموشی

شهر در دل شب به خواب رفته بود. چراغ‌های خیابان‌ها کم‌نور می‌درخشیدند و از ساختمان‌های بلند، سکوت سنگینی بر شهر حاکم بود. در یکی از این ساختمان‌ها، در طبقه دوازدهم، در دل آپارتمانی کوچک و ساده، نوید، با چهره‌ای در هم و اندوهگین، در اتاق نشیمنش نشسته بود. او به صفحه گوشی خود خیره شده بود و چشم‌هایش از شدت فشار بی‌خوابی، قرمز و سنگین شده بودند.

«دوباره فراموش کرده‌ام.» این تنها جمله‌ای بود که در ذهنش می‌چرخید.

او امروز در حالی که برای ناهار در محل کار بود، یک پیامک از بانک دریافت کرده بود که «پرداخت قسط شما به تعویق افتاده است»؛ اما به دلیل مشغله‌های زیاد، توجهی نکرده بود. حالا وقتی به خانه برگشت و قبض‌های باقی‌مانده روی میز را نگاه کرد، متوجه شد که هم قبض آب و برق، هم قسط وام، و حتی مبلغ خرید آنلاین، همه به تاریخ‌های گذشته رسیدند. یک لحظه احساس کرد که از همه جا جا مانده است، گویی همه چیز در حال فروریختن است.

درست وقتی که در افکارش غرق بود، صدای زنگ در بلند شد. در را باز کرد و مادرش، خانم زهره، وارد شد. مادر با نگرانی به او نگاه کرد و گفت: «نوید! چرا قسط بانک رو پرداخت نکردی؟ امروز از بانک تماس گرفتند که حساب شما مسدود می‌شود.»

نوید به شدت عصبی و ناراحت شد. «چطور ممکنه این اتفاق بیفته؟! اصلاً یادم نبود!»

«اینکه یادت نرفته، به کنار. باید سریع کاری کنی. قسط رو هنوز می‌تونی پرداخت کنی، اما قبض‌ها رو دیگه نه.»

نوید به سختی نفس کشید. مشکلات مالی او در این مدت بیشتر از هر چیزی او را کلافه کرده بود، اما همیشه توانسته بود آن‌ها را به نوعی مدیریت کند. حالا اما هیچ چیز تحت کنترل نبود.

---

در همان زمان، در اداره‌ی مالیاتی، جایی که همکار نوید، امیر، مشغول به کار بود، تلفن به صدا درآمد. «سلام، خانم صفایی، بله، مشکل در خصوص مالیات شماست. تا زمانی که بدهی شما تسویه نشود، هیچ نوع معامله‌ای نمی‌توانید انجام دهید. لطفاً هر چه سریع‌تر پرداخت کنید.»

امیر که با مشکلات مالی زیادی روبه‌رو بود و خود او چندین ماه بود که قسط‌های عقب‌افتاده داشت، نمی‌توانست به هیچ‌کدام از بدهی‌هایش رسیدگی کند. این یکی از مشکلاتی بود که در زندگی شخصی‌اش به آن دچار شده بود. هر روز به خودش می‌گفت: «فردا این کار را انجام می‌دهم» اما فردا هیچ‌وقت نمی‌رسید.

امیر پس از تماس با خانم صفایی، به شماره بانک خود نگاه کرد و متوجه شد که پرداخت اقساط خود را نیز فراموش کرده است. با عجله به سمت اپلیکیشن بانکی‌اش رفت و تلاش کرد تا آن را پرداخت کند. اما برای او دیگر دیر شده بود. در حالی که حساب بانکی‌اش در حال کاهش بود، او همچنان درگیر مسائل دیگر بود و نتوانسته بود برای پرداخت قبض‌ها و قسط‌ها اقدام کند.

---

همزمان در منزل رقیه، همسر نوید، او در حال جستجو در میان صورتحساب‌های مختلف بود. «چطور می‌توانم این مشکلات را حل کنم؟ چرا هیچ‌وقت به موقع این کارها را انجام نمی‌دهیم؟» این جمله را مدام تکرار می‌کرد.

رقیه به خوبی می‌دانست که این مسائل می‌توانند در نهایت باعث بروز مشکلات بزرگتری شوند. اما همیشه زندگی روزمره و بچه‌ها او را مشغول می‌کردند و هیچ‌گاه به پرداخت‌ها و امور مالی رسیدگی کامل نمی‌شد.

---

در همین حین، آقای ناصری، همسایه ساختمان، وارد ساختمان شد. او مردی آرام و منطقی بود که همیشه نسبت به پرداخت‌هایش حساس بود. چندین سال بود که در این ساختمان زندگی می‌کرد، و به خاطر دقت و مدیریت مالی‌اش به عنوان مشاور مالی در چندین شرکت شناخته می‌شد. زمانی که از مشکلات نوید و رقیه مطلع شد، به او پیشنهاد داد که بهتر است از روش‌های خودکار برای پرداخت قبوض و اقساط استفاده کنند تا این مشکلات تکرار نشود.

آقای ناصری به یاد می‌آورد که خودش همیشه سعی می‌کرد تمام پرداخت‌ها را در اولین روز ماه انجام دهد تا دیگر نیازی به نگرانی نباشد. «اگر از خودکارسازی پرداخت‌ها استفاده می‌کردید، هرگز دچار چنین مشکلی نمی‌شدید.» این جمله برای نوید به یک شوک تبدیل شد.

---

اما مشکلات نوید و خانواده‌اش تنها به همین‌جا ختم نمی‌شد. در بخش دیگری از شهر، در یکی از مراکز تجاری، رامین، یک فروشنده در یک فروشگاه آنلاین، در حال بررسی تراکنش‌های ماهانه بود. او چندین سفارش از مشتریان دریافت کرده بود و باید از حساب شرکت برای خرید مواد اولیه اقدام می‌کرد. اما به دلیل عدم پرداخت به موقع برخی از قبوض تجاری خود، حساب شرکت مسدود شده بود و این موجب شد که روند سفارش‌دهی مشتریان متوقف شود.

رامین به یاد آورد که هفته‌ها پیش، مدیرش، آقای رضایی، به او هشدار داده بود که باید تمام پرداخت‌ها را سر وقت انجام دهد، اما او همیشه درگیر کارهای روزمره بود و این مسائل را نادیده می‌گرفت. حالا این نادیده گرفتن‌ها به نتیجه‌اش رسیده بود.

---

در همین روزها، سارا، خواهر نوید که در یک شرکت بیمه کار می‌کرد، برای اولین بار تصمیم گرفته بود که قسط بیمه‌اش را به موقع پرداخت کند تا از دریافت جریمه و تخفیف‌ها بهره‌مند شود. او این بار به شدت مصمم بود که هیچ چیزی را فراموش نکند. اما ناگهان یک مشکل برای او پیش آمد. اپلیکیشن پرداخت بیمه، به دلیل مشکلات فنی، برای مدتی غیر فعال شد و او نتوانست قسط خود را پرداخت کند.

سارا که خیلی نگران بود، به سراغ همکارش، آقای بهرامی، رفت تا از او کمک بگیرد. او هم برای پرداخت‌هایش با مشکلات زیادی روبه‌رو بود. بهرامی که خود دو ماه بود قسط وام بانکی‌اش را پرداخت نکرده بود، به سارا گفت: «سعی کن از سیستم‌های خودکار استفاده کنی، همه این مشکلات برطرف می‌شود.»

---

پایان شب نزدیک بود. نوید با ذهنی پر از دغدغه، در کنار رقیه نشسته بود و به حرف‌های آقای ناصری فکر می‌کرد. شاید او درست می‌گفت. شاید این سیستم‌های خودکار واقعا می‌توانستند به او کمک کنند تا دیگر هیچ‌کدام از این مشکلات تکرار نشوند. شاید هم باید بیشتر به زمان‌های پرداخت توجه می‌کرد.

نوید به صورت جدی تصمیم گرفت که از فردا برای همیشه از پرداخت‌های خودکار استفاده کند. شاید اینگونه دیگر هرگز درگیر این فراموشی‌ها نشود.

---
هشت شخصیت دیگر در داستان:
1. آقای ناصری: مشاور مالی و همسایه که همیشه به پرداخت‌های خودکار معتقد است.
2. خانم صفایی: مشتری امیر که برای تسویه مالیات به مشکل برخورد کرده.
3. آقای رضایی: مدیر رامین در فروشگاه آنلاین.
4. سارا: خواهر نوید که در شرکت بیمه کار می‌کند و قسط بیمه‌اش را فراموش کرده.
5. آقای بهرامی: همکار سارا که خود با مشکلات مالی مشابهی روبه‌رو است.
6. خانم زهره: مادر نوید که همیشه نگران وضعیت مالی او است.
7. رامین: فروشنده در یک فروشگاه آنلاین که به دلیل فراموشی پرداخت قبوضش با مشکلاتی روبه‌رو است.
8. امیر: همکار نوید که در اداره مالیاتی مشغول به کار است و خود هم با مشکلات مالی روبه‌رو است.

در انتهای شب، نوید از خود پرسید: «آیا واقعاً می‌توانم با یک کلیک همه چیز را تحت کنترل درآورم؟»

#پرداخت_مستقیم_پیمان

مشکلات مالیپرداخت_مستقیم_پیمانپرداخت مستقیم پیمانپرداخت مستقیم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید