Vahid
Vahid
خواندن ۴ دقیقه·۴ روز پیش

مردی در دل کوه

فصل اول: مردی در دل کوه

در دل یک کوهستان سرسبز و دورافتاده، مردی به نام حسین زندگی می‌کرد. او کشاورز بود و بیشتر وقتش را در مزارع خود در دل کوه می‌گذراند. حسین همیشه از زندگی ساده و آرام خود لذت می‌برد، با این حال، زندگی مدرن و پیشرفت تکنولوژی برای او یک معما بود. او هیچ‌گاه به اینترنت یا پرداخت‌های آنلاین اعتقاد نداشت و همیشه همه‌چیز را با پول نقد انجام می‌داد.

یک روز صبح، حسین تصمیم گرفت برای خرید برخی وسایل ضروری به شهر برود. وقتی به روستای نزدیک رسید، تلفن همراه قدیمی‌اش که مدتی از آن استفاده نمی‌کرد، زنگ زد. حسین گوشی را برداشت و دید که یک پیام جدید از اداره برق آمده است:
"قبض برق شما به مبلغ ۱۲۰ هزار تومان آماده پرداخت است."

حسین که همیشه پول نقد می‌برد و قبوضش را با آن می‌پرداخت، به یاد آورد که هیچ‌گاه از سیستم‌های آنلاین استفاده نکرده است. در دل کوهستان جایی برای پرداخت آنلاین نداشت و نمی‌دانست چطور می‌تواند از پس این کار بربیاید.

فصل دوم: مواجهه با دنیای دیجیتال

حسین تصمیم گرفت با یکی از دوستانش که در شهر زندگی می‌کرد تماس بگیرد و از او کمک بخواهد. دوستش که مهندس کامپیوتر بود، به حسین توضیح داد:
"حسین جان، چرا از سیستم پرداخت مستقیم استفاده نمی‌کنی؟ خیلی ساده است! فقط شماره قبض رو وارد می‌کنی، و همه چیز تموم میشه!"

حسین که هیچ‌گاه چنین چیزی نشنیده بود، با شک و تردید به دوستش گفت:
"پرداخت مستقیم؟ یعنی من می‌توانم از اینجا قبض را پرداخت کنم؟ بدون اینکه پول نقد ببرم؟"

دوستش با لبخند گفت:
"بله! فقط به اینترنت نیاز داری، همه چیز اتوماتیک انجام می‌شود."

حسین که برای اولین بار به دنیای دیجیتال وارد می‌شد، تصمیم گرفت از آن استفاده کند. اما به یاد داشت که اینترنت در منطقه کوهستانی آن‌طور که باید قوی نیست.

فصل سوم: حمله گرگ

حسین که تصمیم به انجام کار خود گرفته بود، به روستا برگشت و شروع به جستجو برای اتصال به اینترنت کرد. اما همانطور که گوشی‌اش را دست گرفته بود و در حال تلاش برای ورود به سیستم پرداخت آنلاین بود، ناگهان صدای عجیبی از پشت سرش شنید.

با ترس سرش را برگرداند و دید که یک گرگ وحشی به سرعت به سمت او می‌آید. قلب حسین تندتر زد، اما به سرعت تفنگ قدیمی‌اش را برداشت و آن را آماده کرد. گرگ که خیلی نزدیک شده بود، ناگهان ایستاد و به حسین نگاه کرد.

در این لحظه، حسین که قلبش هنوز از شدت ترس می‌تپید، گوشی را به دقت در دستش فشرد. در حالی که از وحشت حمله گرگ گریزان بود، انگار دنیای دیجیتال و قبض برق به طور ناگهانی از ذهنش پاک شد.

گرگ که ظاهراً حس کرده بود که تهدیدی برایش وجود ندارد، ناگهان عقب‌نشینی کرد و به جنگل بازگشت. حسین نفس راحتی کشید، اما این حادثه باعث شد که به طور کامل فراموش کند که چه کاری در دست داشت.

فصل چهارم: فراموشی و قبضی که نپرداخته ماند

حسین در حالی که هنوز قلبش تند می‌زد و کمرش به شدت از ترس خم شده بود، به خانه برگشت. در آن لحظه، هنوز ذهنش درگیر حمله گرگ بود و فراموش کرد که در ابتدا برای پرداخت قبض اقدام کند.

چند روز بعد، دوباره پیام مشابهی از اداره برق به گوشی‌اش آمد:
"یادآوری: قبض برق شما به مبلغ ۱۲۰ هزار تومان هنوز پرداخت نشده است."

حسین که دوباره تلفن همراهش را برداشت، این بار با لبخندی به خود گفت:
"واقعا این دنیا چقدر پیچیده شده! هرچند که این سیستم پرداخت مستقیم، خیلی راحت به نظر می‌رسد، اما وقتی در میان کوه و دنیای قدیمی خود زندگی می‌کنی، نمی‌توانی همیشه به آن تکیه کنی."

حسین با خود گفت:
"در نهایت، من همیشه به روش قدیمی‌ام وفادار خواهم ماند. هرچند که دنیا تغییر کرده است، اما گاهی فراموشی و سادگی در دل کوهستان به آدم آرامش می‌دهد."

فصل پنجم: بازگشت به زندگی ساده

چند هفته بعد، حسین تصمیم گرفت دوباره به شهر برود و قبض برق را به روش قدیمی بپردازد. در راه بازگشت، به یاد آورد که می‌تواند از سیستم پرداخت مستقیم استفاده کند، اما او این بار ترجیح داد که خودش برود و نقدی پرداخت کند. برای حسین، زندگی ساده و دور از دنیای پیچیده پرداخت‌های آنلاین همیشه بهترین انتخاب بود.

حسین در دل کوهستان و با زندگی طبیعی خود به آرامش رسید، با اینکه سیستم‌های مدرن روز به روز در اطرافش پیچیده‌تر می‌شدند.

#پرداخت_مستقیم_پیمان

پرداخت مستقیمپرداخت_مستقیم_پیمانپرداخت قبض
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید