فصل اول: روزی مثل همه روزها
لیلا با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شد. چشمهایش هنوز نیمهباز بودند و خودش را در لبهی خواب و بیداری میدید. ساعت 7:30 بود. معمولاً این زمان را برای خوابیدن انتخاب میکرد، چون خیلی دیرتر از اینها هم خوابش نمیبرد. در حالی که هنوز نیمهخواب بود، به صورت خودکار گوشیاش را برداشت. پیامهای مختلفی روی صفحهاش نقش بسته بود.
"یادآوری: پرداخت قبض آب تا پایان امروز."
"یادآوری: قسط وام مسکن شما در 48 ساعت آینده به سررسید میرسد."
"یادآوری: تاریخ پرداخت بیمه شخصی به پایان رسید. لطفاً پرداخت کنید."
و همینطور پیامهای بیشتر از بانک و سایر شرکتها. تمام این پیامها از دیروز تا امروز به گوشیاش آمده بودند و مانند همیشه، در پسزمینه ذهنش گم شده بودند.
لیلا گوشی را کنار گذاشت و چشمهایش را بست. برای چند دقیقه دیگر تلاش کرد تا بخوابد. اما ذهنش مشغول شد. این نگرانیها و یادآوریها که هر روز در انتظار او بودند، ذهنش را مثل همیشه آشفته کرده بود. تا کی میتوانست این طور زندگی کند؟ چرا هیچ وقت نمیتوانست همه چیز را به موقع انجام دهد؟ همیشه در لحظات آخر به یادش میافتاد و با عجله و اضطراب تمام پرداختها را انجام میداد.
فصل دوم: لحظهای برای تصمیمگیری
نیم ساعتی گذشت و بالاخره لیلا از تخت بلند شد. صبحانهای سریع خورد و به پشت میز کامپیوترش نشست. هنوز ذهنش درگیر یادآوریهای مختلف بود. قبلاً از سیستمهای خودکار برای پرداخت استفاده کرده بود، اما همیشه یا با مشکلی مواجه میشد یا به دلیل دسترسی نداشتن به اینترنت در لحظه، کارها را از دست میداد.
امروز به خودش قول داده بود که این مشکل را حل کند. چیزی باید تغییر میکرد. از روی میز کیف پولش را برداشت و در جیبش گشت. تمام کارتهای اعتباری و اطلاعات بانکیاش را داخل آن گذاشته بود. اما چیزی که در ذهنش جرقه زد، چیزی متفاوت بود. شاید این بار فقط یک حرکت ساده کافی بود.
لیلا به سرعت به سمت گوشیاش رفت و اپلیکیشن بانکیش را باز کرد. "امروز باید تصمیم بگیرم. باید چیزی پیدا کنم که همه چیز را ساده کند."
با دقت وارد صفحه پرداختها شد. آنجا لیستی از همهی قبضها و اقساطی که هنوز پرداخت نکرده بود، به نمایش درآمد. از وام مسکن گرفته تا بیمه ماشین، حتی قبضهای روزمره آب و برق. لیلا با خود فکر کرد: «چرا همیشه این کارها اینقدر وقتگیر و پراسترس است؟ آیا هیچ راه سادهتری برای انجام آنها وجود دارد؟»
در همین لحظه، یک پنجره جدید ظاهر شد. "پرداخت فوری" نوشته شده بود. دکمهای که برای اولین بار توجهش را جلب کرده بود. "پرداخت با یک کلیک."
لیلا کمی به دکمه خیره شد. انگار چیزی در دلش جرقه زد. به یاد آورد که از دوستانش شنیده بود که سیستم جدیدی وجود دارد که با آن میتوان به راحتی تمام پرداختها را انجام داد. دیگر نیازی به وارد کردن اطلاعات کارت بانکی، انتخاب تاریخ سررسید، و وارد کردن دوبارهی رمز عبور نبود. همه چیز به صورت خودکار و با یک کلیک انجام میشد.
فصل سوم: تصمیمی که همه چیز را تغییر داد
لیلا کمی تردید کرد، اما در نهایت تصمیم گرفت که این سیستم را امتحان کند. انگشتش را آرام روی دکمه «پرداخت با یک کلیک» گذاشت. در همان لحظه، اپلیکیشن شروع به بارگذاری کرد و پردازش پرداختها آغاز شد. هیچ نیازی به وارد کردن دوباره اطلاعات بانکی یا تأیید مجدد نبود. همهی اطلاعات قبلاً ذخیره شده بودند و سیستم به راحتی از آنها استفاده کرد.
شک نداشت که این سیستم دقیقاً همان چیزی بود که همیشه به دنبالش میگشت. دیگر نه نگران جریمهها بود و نه از یادآوریهای روزانه بانکها خسته میشد. یک پیام روی صفحه ظاهر شد: "پرداخت با موفقیت انجام شد."
لیلا به صفحه نگاه کرد و با خود گفت: "واقعا؟ همینطور ساده؟"
یک لبخند کوچک زد و گوشیاش را کنار گذاشت. حالا که این کار انجام شده بود، دیگر هیچ دغدغهای نداشت. او که همیشه درگیر انجام پرداختها و پیگیریهای مختلف بود، امروز این وظیفه را با آرامش تمام انجام داده بود.
فصل چهارم: روز بعد و دنیای جدید
چند روز بعد، لیلا به مهمانی دوستانهای دعوت شد. در آنجا، در حین صحبت با دوستانش، از تجربهاش در استفاده از سیستم "پرداخت با یک کلیک" برای پرداخت قبوض و اقساطش صحبت کرد.
"آخه چطور؟ یعنی واقعا با یک کلیک؟" النا، یکی از دوستانش، با تعجب پرسید.
"بله، دقیقا همینطور. هیچ نیازی به وارد کردن اطلاعات بانکی، تاریخها، یا حتی تأیید دو مرحلهای نیست. فقط با یک کلیک میتوانید تمام پرداختها رو انجام بدید."
"این عالیه! من همیشه فراموش میکنم پرداخت کنم و آخرش با جریمه روبهرو میشم." النا گفت.
لیلا ادامه داد: "آره، همین اتفاق برای من هم همیشه میافتاد. اما با این سیستم، دیگه نگران هیچ چیزی نیستم. همه چیز به موقع و بدون هیچ دردسری پرداخت میشه."
"واقعا؟ پس من هم باید امتحانش کنم. این خیلی به درد من میخوره!" النا با هیجان گفت.
لیلا لبخند زد و گفت: "حتما امتحان کن. اسمش #پرداخت_مستقیم_پیمان هست. یکی از بهترین چیزهایی که به تازگی پیدا کردم."
فصل پنجم: ارمغان آرامش
هفتهها گذشت و لیلا دیگر هیچ نگرانیای نداشت. او تمام پرداختها و قبضهایش را با همان روش ساده و راحت پرداخت میکرد. هیچ کدام از تاریخهای سررسید را فراموش نمیکرد و حتی زمانی برای بررسی جزییات پرداختها نمیگذاشت. سیستم خودکار همه چیز را به راحتی انجام میداد.
یک روز، لیلا در حالی که به دفتر کارش میرفت، به چند نفر از همکارانش گفت: "دیگه هیچ وقت لازم نیست نگران جریمهها و پرداختهای فراموششده باشم. #پرداخت_مستقیم_پیمان زندگیم رو راحت کرده. فقط با یک کلیک، همه چیز حل میشه."
"واقعا؟ این عالیه! من همیشه با تاریخهای پرداخت درگیرم." یکی از همکارانش گفت.
"دقیقا! این سیستم به درد همه میخوره. دیگه وقت آدم رو نمیگیره و اصلاً دردسر نداره."
همهی کسانی که لیلا از این سیستم صحبت میکرد، تصمیم گرفتند که آن را امتحان کنند. او حس میکرد که دیگر هیچ چیزی نمیتواند مانع آرامش و آسایشش شود. با استفاده از #پرداخت_مستقیم_پیمان، همه چیز ساده و خودکار بود.
#پرداخت_مستقیم_پیمان