پسرکم بی تاب و بی حوصله این ور و آن ور می رود و انتظار برگشتن مادرش را میکشد. وقتی از او میپرسم مامان را دوست داری بدون فکر میگوید نه! رفتارش را باور کنم یا حرفش را؟ طبیعتا یک جای کار میلنگد!
ناخودآگاه به دوست داشتن ها و دوست نداشتن های خودمان فکر میکنم . ما هم گاهی معتقدیم کسی یا چیزی را دوست نداریم ولی ته دلمان انتظارش را می کشیم.
بعضی مان به جد معتقدیم روز تولدمان را دوست نداریم اما چند روز مانده به این روز دوست نداشتنی بی تاب آمدنش هستیم، حتی اگر به زبان تکذیبش کنیم. مدعی هستیم فلان آدم را دوست نداریم اما بعد از دیدنش تا ساعت ها حالمان خوب است. میگوییم فلان کار را دوست نداریم در حالی که حتی از تماشایش هم لذت میبریم.
اگر پس ذهنمان را بگردیم از این دست مثال ها فراوان یافت می شود. معلوم نیست معنای دوست داشتن را نمی دانیم یا خودمان و احساسمان را درست نمی شناسیم و یا این تکذیب ها حس خوبی به ما می دهد. به هر حال چیزی که مشخص است ما هم به مانند پسرک من یک جای کارمان می لنگد...
خوندن مطلب قبلیم برای من که مدت ها بود چیزی ننوشته بودم انگیزه ادامه راهه: