EB474·۲۱ روز پیشجنگل سحر آمیزمن عادت کرده ام به یخ زدن جوانه های امیدم ،عادت کرده ام به مرگ لحظاتی که فکر میکردم سهم من هستندعادت کرده ام به هر آن چیزی که نشان از زنده…
EB474·۱ سال پیشسرزمین امنمرا از بند افکارم رها کن مرا با سرزمین امنت آشنا کن بگذار قدم هایم سکوت سرزمینت را بشکند بگذار نسیم افکارت مرا نوازش کند،آنقدر که ذرات وجود…
EB474·۱ سال پیشغلافتو را فرا میخوانم...تو را از میان غلاف گره خورده ات فرا میخوانم ...بشنو از من که رهایی نزدیک است ....و نسیم نو شدن تو را هم نوازش خواهد…
EB474·۱ سال پیشجنگل تاریکواژه هایم را گم کرده ام بسان غریبه ای در جنگلی تاریک ...تاریکی تو را هم فرا خواهد گرفت تو میخوای آزاد شوی، میخواهی به جاده ای که انتظارش ر…
EB474·۲ سال پیشسیب سرخای پاک ترین وسوسه من ای سیب سرخ ممنوعه منتو را ز شاخه چیدن ، تو را داشتن ، برای من همچون آرزویست که خفته به مرگ... همین قدر دور ز خیال م…
EB474·۲ سال پیشخیالبه او فکر می کنم به حسو حال او به تکه های شکسته شده ی قلب هایمان ...فکر می کنم و چاره ای نمی یابمپس از روی استیصال گذشته را ورق می زنم ، و…
EB474·۲ سال پیشرنجاز رنج هایی که داشتم تسبیحی ساخته بودم و تسبیح گذراندن ،عادتم شده بود ...این عادت از من یک زمزمه کننده ساخته بود،زمزمه کننده ی رنج ! و ی…