فصل 1
خاطرات
(قسمت هشتم )
????????????
یک سال قبل...
+: منم یکی میخوام
++:چه طعمی باشه ؟
+: فرقی نمیکنه ...
++: بفرمایید ، میشه دوهزار تومن ...
+:تشکر
.............................
یک روز بعد....
ای بابا ... چرا این صدای ناقوس خاموش نمیشه ؟؟
من هنوز خوابم میاد...
آخه چرا اینقدر زود صبح شد...
فقط پنج دقیقه دیگه ....بعدش بیدار میشم ....
.
.
.
.
بذار ببینم ساعت چند شده .... وات؟
امکان نداره ....
اه ....لعنتی باز زنگ نزد... خیلی دیر شد...
مجبورم دیرتر برم سرکار ....
بذار زنگ بزنم ....
....الو....الو،سلام بابا خوبی؟
*:باز که خواب موندی ارغوان ...
ارغوان: میدونم ....ببخشید ...سعی میکنم دیگه تکرار نشه ...امروز تعیین سطح زبان دارم...یکم دیر میام آزمایشگاه ...
پدر ارغوان: اینطوری نمیشه ارغوان ...این باره آخره ...
ارغوان : باشه پدر ...قول میدم دیگه سر ساعت بیام ...من باید برم ... بوس ..بوس ... فعلاً
....یکم خیالم راحت شد ... اوه مای گاد ...صورتمو ببین ...دیشب اینقدر خسته بودم ...با آرایش خوابیدم ... هنوز هم خسته ام ...بهتره یک دوش سریع بگیرم ...
.
.
.
.
وقت ندارم ...موهامو خشک کنم....
زود صبحونه میخورم ،راه میوفتم...
یک لحظه صبر کن...
دیشب روی میز حسام یک آدامس جدید بود ... الان حسام حسابی خوابه .... خوابشم سنگینه .....(خنده شیطانی ریز)
احتمالا داخل کشوی دومی باشه ... بذار ببینم ....باید آروم بازش کنم ....
اِاِاِ... این دیگه صدای چیه ؟... چرا همچنین میکنه ؟ ... خواهشاً خفه شو....وایییی الان حسام بیدار میشه ...بمیری....
حسام: ها ها هااا....مچتو گرفتم ارغوان .... میخواستی یواشکی چیکار کنی ؟
ارغوان : هیچی..
حسام : خوشت آمد؟ حال کردی؟ خخخخ
قیافت دیدنیه ...
چیه ؟ چرا اینطوری نگاه میکنی ؟
اونی که باید عصبانی باشه منم نه تو !
ارغوان : ایششش...
بی مزه ....
حسام، مادر چی شده ؟ چرا اول صبحی دعوا می کنید ؟
ارغوان : هیچی ...گل پسرت ...برای خوراکیاش دزد گیر گذاشته ...
مادر ارغوان : والا حق داره ...تو خوراکی ببینی خدا رو هم از یاد میبری..
ارغوان : واییی....مااامااان ...
واقعا من اینجوریم؟
دستت درد نکنه ....
م.ا: دقیقا همینطوری هستی...
ارغوان : آه...، با چشمای عسلی و مهربونش به من نگاه کرد و گفت...
حسام : حالا چی میخواستی خواهر جونم ؟
ارغوان : من خواهر جون تو نیستم !
فقط وقتمو هدر دادی ....
حسام : باشه بابا ...فهمیدیم خیلی سرت شلوغه ...
حالا بگو چی میخواستی ؟
ارغوان : گفتم که هیچی !
حسام : هووم ...بذار ببینم... نکنه اون آدامس خوشگله رو میخوای ؟
ارغوان : ....، باز لبخند زد ...
حسام : من اونو برای خواهر جونم گرفته بودم ....
ارغوان: واقعاً...
حسام : آره ....ولی تو که خواهر جونم نیستی .... ??
ارغوان : هه ..هه..هه... اول صبحی چه خوشمزه شدی ؟
حسام : ما همینیم دیگه ....خوشمزه ...و دست نیافتنی ....?
ارغوان : تو رو خدا...آقای دست نیافتی. ... اصلا نمیخوامش ...برای خودت
حسام : حالا چرا زود عصبانی میشی ؟ این همه عصبانیت برای یک دختر اصلا خوب نیستا....
ارغوان : خیلی هم خوبه ...
حسام : من تسلیم .... الان بهت میدم ... دیگه عصبانی نباش ...
ارغوان : میدونستی خیلی خبیث شدی؟
حسام :کی؟ من ؟؟؟
ارغوان : آره ..دقیقا خودت ... آه ...دیگه وقت نمیشه شکلات صبحونه عزیزمو بخورم....همش تقصیر توعععه....
حسام : جوش نیار ....تو آماده شو من برات لقمه درست میکنم با خودت ببری ...
ارغوان : لبخند پهنی زدم و گفتم
...پس من میرم آماده بشم ....مرسی...پس من میرم آماده بشم ....مرسی
................................................
ارغوان: کدومو بپوشم؟
هووووم....
آها....همین خوبه ..
.
.
.
????????????
?: امروز باید کار رو تموم کنیم
+: اما قربان ....ما هنوز آماده نیستیم ..
آزمایش ها بررسی نشدند ...
ما دوتا پروژه داریم...که کامل نیستند ...
++: رئیس، دکتر درست میگه ... لطفاً یکم دیگه صبر کنید ...
.
.
.
.
پایان قسمت هشتم
از ویولت حمایت کنید ?
به قسمت پنجم سر بزنید یک ویس منتظر شماست ?
خوشحال میشم نظراتتون رو بخونم ?
به اینستاگرام من سر بزنید ?
@farsi.violet