ویولت فصل 1
(قسمت سوم)
چشمام ... چشمام میسوزه نمیتونم روشنایی رو تحمل کنم ... نمیتونم ببینم ....اون چیه؟ دارم ...درست می بینم ؟
پیانو؟...آره خودشه ...
این یعنی این اتاق یک معما داره ...
تنکس پدر... این یعنی میتونم زنده بمونم ....
اما چطوری حلش کنم؟
نمیتونم درست فکرکنم ...
اگر پیانو جواب معما باشه
باید برم سمت پیانو
اما حدس بزن چرا نمیتونم برم؟ چون به زنجیر کشیده شدم و هیچ راهی برای خلاص شدن وجود نداره... شاید هم وجود داشته باشه ...
انگار مغزم داره نفسهای آخرش رو میکشه و فرصت همکاری نداره...
ویولت غرق در سکوت شد و با نگاهی ملتسمانه به پیانو ، اشک هاش سرازیر شد.
ویولت دوباره تبدیل به ارغوان شده بود ، ارغوانی که وقتی به بنبست میرسید پناهگاهی جز گریه نداشت ....
من ارغوان نیستم .... من نمیتونم به این سادگی تسلیم بشم! فکر کن ویولت .....فکر کن .....
اگر دوست داشتید حمایت کنید?