این روزها دلم میخواهد کاسه سرم را بردارم تا نفسی بکشد. درست عین این کاریکاتورهای اینستاگرام، یک چاقوی تیز بردارم و از بالای گوش چپم علامت بزنم و تا گوش راستم دور تا دور سرم را علامت بزنم. البته شاید بشود این کار را با تیغ کاتر هم کرد، تیز تر است و تمیزتر در میآید. خوب که دورش را خط کشیدم با دو دستم و با احتیاط نیمکره بالای سرم را جدا کنم و روی میزی، کنار دستم بگذارم. آن وقت میتوانم رو به دریچه کولر بایستم تا هوایی تازه کند. این جور وقتها فکر میکنم که چطور میتوانم کاسه سرم را تمیز کنم. خب منطقا اول باید حسابی با جارو به جانش بیفتم. اما باید حسابی حواسم جمع باشد؛ اینجور که میگویند اون تو پر از رگ است و اگر زبانم لال جارو رگی را ببلعد آنوقت نمیدانم چه میشود کرد، تمام کثیفیهای تپل و دل مشغولیهای پر حجم و دلتنگیهای زیاد که نمیدانم به جای قلب چرا داخل کاسه سر جا خوش کرده که از بین رفت نوبت گردگیری میشود.
فکر کن بیفتی به جان سوراخ سمبههای مغزت و هی لابهلای آن را تمیز کنی. آخ که چه کیفی میدهد! البته شاید از نظر شما نه آخی داشته باشد و نه کیفی اما برای من خود زندگیست.
مادر همیشه میگوید حواست باشد دستمالهای تمیز کردن را قاطی نکنی!
خب دستمال گردگیری وسایل خانه را که نمیتوانم استفاده کنم، دستمال سفره که مخصوص سفرهاست؛ دستمال توالت که اصلا! فکرش هم حالم را بد میکند که بخواهم نازنین سرم را با آن تمیز کنم!
هرگز!
یادم باشد در لیست خریدم حتما یک دستمال گردگیری سر بگیرم.
خوب که همهچیز تمیز شد و بادی به کف کلهام خورد، قبل از اینکه خشک شود باید عملیات جاسازی را شروع کنم.
استاد سفالم همیشه میگوید نگذار گلت جوری سفت شود که حتی با چسب گل هم نچسبد!
چسب گل! میدانستید گل هم قانون پایستگی را رعایت میکند؟ بله فقط از حالتی به حالتی تبدیل میشود، مرحله آخرش میشود ته مانده گلهای چرخ و آب که به آن چسب گل میگویند.
خلاصه که قبل از خشک شدن نیم کره را روی جایش فیکس میکنم و با چسب گل بهم میچسبانم.
آن وقت میتوانم از اول به چیزهای خوب فکر کنم و حافظه مغزم را تا مدتی خالی نگه دارم!
این روزها این فکر مدام درگیرم میکند!
کی کسی نباشد و چسب گل و تیغ کاتر و دستمال گردگیری تمیز بخرم، خدا داند!
دا