الاهه انصاری
الاهه انصاری
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

طعم هندونه‌های قدیمی!

چشمام رو می‌بندم و پرت می‌شم به 20 سال پیش. حاج آقا طبق معمول خودش دست به کار شده تا حوض ر ورنگ کنه، آبی که می‌شه تازه می‌تونی بفهمی اواسط تیر ماهه، اونوقته که باید هندونه رو بندازی رو آب و منتظر باشی تا سرد شه و نوش جون کنی. تا حالا پیش نیومده که هندونه‌های خونه‌ی مامان‌جون قرمز نباشه، تا حالا نشده که تابستون یخچالش هندونه نباشه.


سرحال و خوشحال از نتیجه‌ی کارش پروژه‌ی کباب رو شروع می‌کنه! کباب کوبیده‌های بابابزرگ حرف نداره. از زیرزمین منقلش رو میاره و می‌ایسته به سیخ کردن کباب‌ها. ما هم به بهونه‌ی دادن نون زیر کباب پیشش می‌مونیم تا بتونیم داغ داغ ناخنکی به اولین دست‌آورد بزنیم. غذا که آماده می‌شه، مامانجون صدام می‌کنه که از شیر آب پارچ رو پر کنم. حاجی همیشه به آب منطقه‌شون می‌نازه، می‌گه دست بزن ببین چقد یخه! صافه! حالا از دلت میاد از یخچال آب بیاری!؟ سرده، تا مغز استخونم تیر می‌کشه، از خواب می‌پرم. منقل‌ها توی زیرزمین خاک می‌خوره، بابا بزرگ کنار حوض روی تختش می‌شینه و از گذر عمر می‌گه... راستی چقدر زود همه‌چی دیر میشه.


داستانکداستان کوتاههندونهتابستون
قرار بود مهندسی بشم که نویسنده هم هست... الان چی هستم؟ شما بگید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید