erfaparast·۶ سال پیشpages you can see me in my instagram pages : erfaparast yekidie ... میتونید اونجا هم دنبالم کنید تا بیشتر ارتباط داشته باشیم --…
erfaparast·۶ سال پیشيافتميافتم... يافتم...يادمه يهو در اتاق رو باز كرد و داد زد!با خودم گفتم يه ساعته نشسته تو اتاق چراغ هم خاموش كرده خول شده! اومده بيرون داره عَد…
erfaparast·۶ سال پیشپذيرشبراي بهتر زندگي كردن بهتره نسبت به محيط پيرامون خودمون و هرچيزي كه برما تاثير ميگذاره آگاهي داشته باشيمزماني كه نسبت به رخداد هاي اطراف آما…
erfaparast·۶ سال پیشصندلى دوازده سالهروى صندلى اتوبوس نشسته بود، انگشتهاي دستش رو توي هم برده بود و با يك نگاه اخم آلود به سمت نور آفتابي كه از پنجره به داخل ميومد نگاه ميكرد.د…
erfaparast·۶ سال پیشمسیر پايان تمام رخداد هاى شيرين كه در زندگي از آنها بهره نبرديم هرروز قابل لمس و مشاهده است و زندگي در مسيري كه پايان آن از پيش مشخصا پرتگاه…
erfaparast·۶ سال پیشموسیقی - فكر كنم اين دنيا يه دستگاه پخش موزيك دائمي كم داره! آخه زندگى بدون صداى موسيقى خيلي سوت و كوره.- يه لحظه گوش كن همينايي كه ميشنوي موسيق…
erfaparast·۶ سال پیشزندگی - زندگی رو تعریف کن. - زندگی! خب زندگیه دیگه همین که نفس میکشیم من هستم تو هستی اون درخت هس همه دور هم هستیم دیگه! - نه! یه تعریف یه جم…
erfaparast·۶ سال پیشدیروز یا فردا نفس نفس میزدبا سرعت به دنبالش میدوید.هرچه سریعتر میدویید اون هم سرعتش رو بیشتر میکرد.بین جمعیت گیج شده بود.فقط تلاش میکرد نه عقب بیوفته ن…
erfaparast·۶ سال پیشسفید اطراف را که نگاه میکرد هیچ نمیدید هرچند تعریفی که از هیچ داشت متفاوت بود برایش هیچ واقعا هیچ بود اگر حرفش میشد احتمالا هیچ سیاه میبود.…
erfaparast·۶ سال پیشتکرار چشماشو که باز کرد نوری ملایم از پنجره به صورتش میخورد. کمی چشم هاش رو تنگ کرد. برگشت و ساعت رو از روی موبایلش نگاه کرد. چند تایی هم پیام…