پديده مرگ موضوعي است که ميتوان از نقطه نظرهاي گوناگوني درباره آن بررسي و گفتگو کرد. از نظر علوم زيستي و پزشکي، مرگ عبارتست از تعطيل شدن سازمان فعال بدن انسان، که حافظ حيات او ميباشد.
اما از نظر فلسفه، مرگ عبارتست از جدا شدن دائمي روح يا نفس که بطور طبيعي و بسبب درهم ريختن نظم طبيعي بدن و نارسائي آن ايجاد شود.
فلاسفه، مرگ و خروج روح يا نفس را از بدن به کسي تشبيه ميکنند که خانه اش خراب شده و ناگزير است آنرا ترک کند و به جائي ديگر پناهنده شود.
ملاصدرا فيلسوف نامي ايراني (979 ـ 1045) براي مرگ تعريف تازه اي آورد و پس از ردّ عقيده زيستشناسان و پزشکان ـ که مرگ را معلول تباهي بدن ميدانند ـ با اشاره به دو نوع مرگ طبيعي و اخترامي(که مرگ بر اثر حوادث می باشد.)، مرگ را رهايي روح از قيد بدن بسبب کمال خود و بينيازي به بدن دانسته و در توضيح فلسفي اين مطلب ميگويد: نفس انسان در آغاز از ماده يعني جسم و بدن سربرآورده ولي با تکيه بر مسير رشد و تکامل مادي بدن، راه جداگانه اي براي تکامل خود را در پيش ميگيرد. تکاملي که با آغاز پيري و رشد منفي بدن، از توقف باز نميايستد و همچنان به رشد تکاملي خود ادامه ميدهد، يعني برخلاف بدن پيري و «آنتروپي» ندارد و نابود شدني نيست
نفس گرچه همراه با تکوّن بدن موجود ميشود و باصطلاح «جسمانيه الحدوث» است ولي بمحض قوام گرفتن، عهده دار حفظ و رشد و تکامل بدن ميگردد. بنظر ملاصدرا، برخلاف تصور برخي، بدن تابع نفس است نه نفس تابع بدن. اما نفس ناچار است تا رسيدن به کمال خود با بدن همراهي کند. رشد بدن متوقف ميشود ولي رشد و کمال نفس ادامه دارد و بالاتر از آن، هر چه به کمال نفس افزوده شود بر پيري و ضعف و نقص بدن افزوده ميگردد[3] تا آنجا که نفس قيد تن را رها نموده و آزاد ميشود و بدن را بصورت مرده اي باقي ميگذارد.
اما مرگ در نگاه عرفان اسلامي منظري بسيار زيباتر و با شکوهتر دارد، زيرا نه فقط برخلاف نظر ماده گرايان و حسگرايان، مرگ نابودي و فنا نيست بلکه گامي به مرحله کاملتر زندگي و آغاز حياتي دوباره و بتعبيري ديگر: در حکم تولد دوباره انسان است، همانند تولد کودک و خروج از حالت جنيني به حالت مستقل بشري، از اين منظر، جهان مادي براي انسان در حکم رحم مادر براي فرزند است.
مولوي عارف بزرگ فارسي زبان در اشعار خود، تبدل نطفه به جنين را از شکل ماده بيجان به حالت نباتي را «مردن» ماده و «تولد» در حیات نباتي معرفي ميکند و تولد نوزاد را خروج از حالت نباتي و ورود به حیات حيواني و تکامل انسان را خروج از وضع حيواني تعبیر کرده و تولد انسانی نامیده است. وي پس از اين مراحل مرگ انسان را مردن از بشر بودن و آغاز زندگي فرشته وار ميدانسته و سرانجام نتيجه ميگيرد که هرگز انسان از مردنها کم نميشود بلکه براي او کمال و مرتبه اي افزونتر از پيش نصيب ميگردد.
معمای مرگ و سؤال از چرایی آن مسئلهای است که در طول تاریخ همواره بر اولاد آدم به ویژه متفکرین و فلاسفه مطرح بوده است، تا جایی که ترس از آن بعضی از اندیشمندان را بر آن داشته تا راه حلی برای گریز از آن بیابند. دامنه این ترس تا به انجاست که اپیکور فیلسوف را بر آن داشته تا به توضیح واضحات بپردازد.
اپیکور میگوید: مرگ ترسی ندارد، چرا که تا احساس هست مرگ نیست، و وقتی که مرگ فرارسد دیگر احساسی در کار نیست تا انسان از آن بترسد . بذارید این جمله را باز تر کنم منظور اینکه ذات مرگ ترسی ندارد چون هنگامی که می میری نمی تونی بپرسی به خاطر اینکه دیگه احساس نداری و به همین دلیل نبود حس در اون زمان قائل شدن ترس برای آن درست نیست.
بدون شک اظهار نظر اپیکور برای حل معمای مرگ هرگز قادر نخواهد بود تا از عهده حل آن برآید. در عصر و زمان ما نیز کم نیستند متفکرانی که درباره معمای مرگ بسیار اندیشیدهاند و کوشیدهاند تا راهحلی برای این معمای وجود انسان پیدا کند.
فیلسوف بزرگ اسپانیایی او نامونو(Unamuano) ،اثری بزرگ تحت عنوان درد جاودانگی از خود بر جای نهاده است. که در این اثر سخن از درد اشتیاق و آرزوی جاودانگی به میان آورده است. سخن از دردی که همگان را نالان کرده است. او معتقد است که نه تنها عقل ما باید پیرامون این مسئله به اندیشه بپردازد، بلکه دل ما نیز باید خود را با این درد مشغول سازد و آن را عمیقاً احساس کند! «اگر همه باهم در کوی و برزن، نقاب از چهره غمهایمان برگیریم، خواهیم دید که غمی مشترک و یگانه داریم» که آن هم عطش جاودانگی است. عطشی که ریشه در ذات ما دارد و «مبنای دردمندانه همه دانشها»است. «ابدیت!» ابدیت! والاترین آرزوی بشر است». بشر برای آنکه این عطش خود را سیراب کند به دنبال بقای نام خود هست. اونامونو آن چنان برای این احساس جاودانگی و تمنای بی مرگی بشر اصالت قایل است که میگوید ریشه دیگر سؤالات بشری نیز در همین سؤال نهفته است! یعنی اگر بشر سؤال میکند که از کجا آمدهام؟ و برای چه آمدهام؟ در واقع در پس این پرسشها میخواهد بداند که سرانجامش چیست؟
طبق تحقیقی که بر بالین بیماری انجام شده که اخرین ساعتهای عمر خود را طی می کردند، بیشترین افسوس آنها درباره ی کوتاه بودن فرصتشون نبوده بلکه درباره ی کارهایی بوده که می تونستند در همین فرصت انجام بدن ولی ندادند. خود من پس از خوندن و دونستن این موارد دیدگاهم به مرگ شبیه رسیدن یه اتفاق مثله سایراتفاقات البته با مشخصات خودشه ! ولی بیشترین چیزی که تغییر کرد برام استفاده ی کامل از فرصتی که الان دارم، و درسته که فکر به مرگ نا امیدی داره ؛ ولی یادتون باشه همین لحظه که به این پدیده فکر کردین یک لحظه باز به شما هدیه شد و این خودشجرقه ی امیده!
لحظه تون مبارک باشه
خدانگهدار