
من همینم که هستم؟ آن احساسی که در لحظه برایم به وجود میآید را میپذیرم و حس میکنم؛ بدون اینکه بخواهم نگهاش دارم یا حذفش کنم.
من متوجه آن رودخانهی افکاری که جاری است را هستم. میدانم که میتوانم توجهم را ببرم سمت تکتک قطرات افکار، ولی این را هم عمیقا متوجهام که «من» آن قطرات نیستم.
پس من کیم؟ ...
رشد آنجایی برایم معنا دارد که در لحظه، متوجهِ اتفاقی که رخ داده باشم. متوجهِ احساس، افکار و عملی که انرژیام را به آنها میدهم.
متوجه این باشم که «ترس» وقتی در من به وجود میآید که خودم، خدا و کائنات را فراموش کردهام و تبدیل شدهام به افکارِ آن رودخانهی ذهنی. از آنجا به بعد، احساساتم هم واکنشی میشوند به افکاری که مال من نیستند، اما من غرق آنها میشوم؛ بدون اینکه متوجه باشم من اینها نیستم.
پس من کیم؟ ...
چه خوشم بیاید، چه نیاید؛ در حال حاضر احساساتی هستند که باید حس شوند تا رها شوند. افکاری هستند که باید خودم را از بندشان رها کنم؛ چگونه؟ با دادنِ توجهم به افکاری که ارزش توجه من را دارند. آنوقت، احساساتی که از این افکارِ آگاهانه میآیند هم، مالِ من خواهند بود. مگر نه؟
بالاخره من کیم؟ آیا من خودِ «توجهام»؟ ...
وقتی توجهم را به عملم میدهم و آن را از «حالت خودکار» (عادت) روی «حالت دستی» (آگاهِ لحظه) میگذارم، آن لحظه، آن عملی که صورت میگیرد، آن منم دیگر، درست است؟... اما اگر دوباره برود روی حالت خودکار، دیگر آن من نیستم.
از همه اینها میتوانم به این برسم که: من «توجهی» هستم که در لحظهی حال تجربه میکند؟ یعنی احساساتی را حس میکنم ولی خودِ آن احساسات نیستم. به افکار فکر میکنم ولی باز من آنها نیستم. عملی را انجام میدهم ولی باز من آن اعمال نیستم.
منظورم از «نیستم» این نیست که تاثیری روی انجام دادنشان ندارم. با توجهی که من به هر فکر، به هر حس و به هر عمل میدهم ، انها اتفاق میوفتند.
اول تا آخرش، اختیارِ توجهی که میتوانم داشته باشم که از حالت خودکار بیاورمش روی حالت دستی، با من است.
حتی توجه نکردن به آن هم خودش یک انتخاب است. و در عین حال میتوانم خودم را تبدیل کنم به تمامی اینها (افکار، احساسات، اعمال)، با پذیرفتن اینکه «من فلان چیز هستم».
و دوباره... پس من کیم؟ ...
آیا من اختیارِ توجهی هستم که میتوانم انتخاب کنم در لحظه، چی/کی باشم و یا حتی نباشم؟...