هالی هیمنه·۶ سال پیشچرا تو باید اطاعت کنی؟ | یادداشتهای زیرزمینی؛ فیودور داستایفسکییادداشتهای زیرزمینی؛ اثر فیودور داستایفسکی «چرا تو باید اطاعت کنی؟ چرا تسلیم میشوی و به او راه میدهی؟ چرا؟ چرا تو باید راه بدهی و او نبا…
هالی هیمنه·۶ سال پیشرهایی از برزخاگر آدمی رو برای مدتِ کوتاهی بندازن توی زندان بدونِ اینکه بگن چه مدت و برای چی، و هیچیک از سوالاتش رو هم جواب ندن، قطعاً بسیار سختتر از اینه که با جرمی مشخص محکوم به حبسِ ابدش کنند. اینکه سوالای آدم بیجواب بمونه و تنها جوابی که میگیره سکوت باشه، حقیقتاً دیوونهکنندهست. حتّی میشه به عنوان روشهای شکنجۀ روانی هم ازش استفاده کرد. اما میدونی قسمتِ غمانگیزِ ماجرا چیه...
هالی هیمنه·۶ سال پیشبرنامهریزی برای مکیدنِ رگهای پُرخونِ هایوب سرویسِ یکسالۀ اینترنتمان به پایان رسیده بود. آنوقت تنها دویستهزار تومان دادیم و یکسال اینترنتِ درستحسابی گرفتیم؛ ولی حالا که رفتم سراغِ قیمتها، برق از سرم پرید. قیمتها درست چهار برابر شده بود. با کلی دردسر، بالاخره بعد از دو...
هالی هیمنه·۷ سال پیششخصیسازی کیبورد فارسی ویندوز اینجا قرار است یاد بگیریم چطور میشود یک کیبوردِ کاملاً شخصی داشته باشیم و حروف و اعداد، دقیقاً جایی قرار بگیرند که ما میخواهیم. کم نیستند افرادی که با کلی دردسر یک «نیمفاصله» توی متنهایی که مینویسند میاندازند ــ با فشردن دو سه تا دکمۀ دور از هم، و یا حتّی با
هالی هیمنه·۷ سال پیشتمرکز؟! از چی حرف میزنی؟میخواستم عنوان این یادداشت را بگذارم «تمرکز؟! تفکر؟! از چی حرف میزنی؟» ولی نگذاشتم. یعنی نمیخواستم این یادداشت را با نگاهِ عاقل اندر سفیهی آغاز کنم. نمیخواستم که هر کسی با خواندنش بگوید «اینو باش! دلش خوشه.» یا که «نه آخه ببین چطوری داره کلاس میذاره. مرتی...
هالی هیمنه·۷ سال پیشدیروز خودم را کشتم... | خاطرهنویسی چند روز بود که کمر بسته بودم به کشتنِ «خود»ای که دیگر ازش سیر شده بودم. سخت بود. چاقویی را تیز کرده بودم ــ تیز تیز. میخواستم همین که میگذارمش روی گلو، ببرّد ــ ببرّد و در یک لحظه کار یکسره شود. دیروز رفتم سراغ همان چاقوی تیزشده ــ با خشمی بیاندازه. امّا همین که چاقو را به نیّت سربریدن به دست گرفتم، ترس بود که وجودم را فتح کرد. صدای گرومب گرومب قلبم را میشنیدم. «ا...
هالی هیمنه·۷ سال پیشتعریفها، قضاوتها | معرفی کتاب: ابنمشغله، ابوالمشاغل آنقدر که تعریفها میتوانند مانعی سخت در برابر پیشرفت شود، قضاوتها نمیتوانند. قضاوت، نمک هر غذاییست. خیلی ساده است؛ تا وقتی که دیکتهای ننوشته باشی، هیچ غلط یا قضاوتی هم در کار نخواهد بود، چون دیکتهای در کار نبوده است، چون حرفی در کار نبوده است، چون عملی در کار نبوده است؛ تو گویی، دیگ...
هالی هیمنه·۷ سال پیشسالروزِ یک شروعدر چنین روزی، در بیستوچهارمِ آبانی، یکی اینجا، حرکتش را شروع کرد. حال هم دارد ابتداییترین قدمهایش را در سومین دهۀ زندگی برمیدارد. راهِ زیادی در پیش دارد. باید بداند که در این راه، گاه خسته میشود؛ گاه از پا میافتد؛ گاه شکست میخورد،...
هالی هیمنه·۷ سال پیشجا مانده | پیاده روی اربعین حسینیسالهاست که به انتظار روزیام تا روانه شوم به سویی. نه، کشیده شوم به آن سو. دلم که همیشه میرود حال هم رفته است، منم که اینجا نشستهام، جسمم است که اینجا نشسته است. نیمهجان میدانی یعنی چه؟ یعنی نباشی آنجا که هستی، و باشی آنجایی که نیستی. نیمِ جانت یکجاست و نیم دیگرش جای دیگری. گذر ایام چه سخت است در این حال. گاهی دل آنچنان سنگینی میکند که تحملش را ندارم. بغض در گلو...
هالی هیمنه·۷ سال پیشمفتگویی هیچ. وقتی که بگوییم هیچ چیزی قرار نیست که بگوییم، شاید راحتتر بشود حرفها را زد. لااقل دیگر توقعی نداری که حرفی بزنی یا حرفت به جای خاصی برسد. لااقل میدانی که آن لحظه، قرار است زیادی مفت بگویی. بله، این همان دردیست که بسیاری به آن مبتلائیم: مفتگویی. البته شاید درونگرایان کمتر به این مرض دچار شوند؛ چرا که کم میگویند، یا اصلاً نمیگویند. بله، درونگرایان در این یک ق...