ویرگول
ورودثبت نام
Faeze Asdaghi
Faeze Asdaghi
Faeze Asdaghi
Faeze Asdaghi
خواندن ۲ دقیقه·۵ ماه پیش

خرده افکار- 2

یادتونه گفتم یه مغز فاجعه ساز دارم که وقتی یه اتفاق بدی میفته، تا تهش میره و بدترین سناریوی ممکن رو در کسری از ثانیه میسازه و بعد از خودش زیر بار سنگینی ماجرا له میشه؟ جدیدا که بیشتر به خودم دقت میکنم می بینم این فقط مربوط به مسائل بد نیست. کلا برای همه مسائله. یعنی فکر کن آگهی آزمون استخدامی میاد. بلافاصله با خودم میگم خوب اگه شرکت کنم و قبول بشم و بعد اینجوری بشه و بعد اونجوری چقدر عالی میشه. آزمون رو ثبت نام میکنم و حالا شما فکر کن این آزمون رو به هر دلیل رد بشم، تمام کاخ آرزوهام رو سرم آوار میشه. در نتیجه بیش از حدی که شاید انتظار میره، از این قضیه ناامید میشم. اضافه میشه به هزاران راهی که رفتم و نشده. و تهش این استدلال که چرا هر کاری میکنم نمیشه. چرا اینقدر بدبختم. چرا هیچی به میل من پیش نمیره؟ چرا خدا منو دوست نداره؟ چرا اینقدر تنهام؟ پس کی میشه یک آب خوش از گلوم پایین بره؟ و ..... . باید یه فکری هم به حال این بکنم!

یه چالش دیگه ای هم که با خودم دارم، سر ورزشه. گیری برام شده. اگه خودم بخوام ورزش کنم، تنبلی میکنم و بعد چند بار انجامش، حوصلم سر میره و دیگه خط در میون انجام میدم. پس راهش اینه که برم کلاس ثبت نام کنم که مجبور بشم ادامش بدم. ولی خود کلاس رفتن برام استرس زا است. اونجا که میرم خوبه ها، همین که چند نفر هستند و حرف میزنیم خوبه. ولی استرس تایمش و اینا یه کم اذیت کننده است. البته میدونم که یه کم به خاطر جو باشگاه هم هست. اکثرا توش آدمهای از خودراضی هستند. مثل میدون جنگه. باید مراقب دستگاهی که میزنی باشی که وسطش یکی نپره اشغالش کنه. وسایلشون رو پخش و پلا میکنند. هر روز یک رنگ و مدل لباس میپوشن. مربی هم که خودش یه پا شوهره. باید حواست باشه که ناراحتش نکنی وگرنه روزت ساخته است. نمیدونم چطور میتونم این معادله رو حل کنم. هم یه جا برم درست ورزش کنم هم استرس نگیرم. الان حدود یک ماهی هست به خاطر دستم باشگاه نمیرم. واقعا حس راحتی و آسایش دارم. از طرفی دلم برای باشگاه هم تنگ شده. نمیدونم واقعا دلم تنگ شده یا مصداق علاقه زندانی به زندان بانه!

استرسباشگاهناامیدی
۳
۲
Faeze Asdaghi
Faeze Asdaghi
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید