ویرگول
ورودثبت نام
Faeze Asdaghi
Faeze Asdaghi
Faeze Asdaghi
Faeze Asdaghi
خواندن ۴ دقیقه·۵ ماه پیش

خرده افکار

قبلا که میامدم اینجا برای نوشتن، معمولا یه اتفاقی افتاده بود که ذهنم حسابی درگیر شده بود و جهت ساماندهی به افکار و کمک به خودم جهت برگشتن به روال عادی زندگی، شروع به نوشتن میکردم و انصافا هم این کار جوابه. منتها مدتیه که یه امر مهم سنگین تو سرم نیست. بلکه یه سری مسائل جزئی یکی یکی میاد میشینه تو ذهنم و بیرون نمیره که در حدی نیست بخوام براشون متن کامل بنویسم و اینقدر هم ساده نیستند که به مرور حل بشن و بی خیال من بشن. برای همین تصمیم گرفتم یه لیست ازشون درست کنم و بعدا برای دکتر بخونمش.

1- اسم اون صدای ناظر بر رفتار چیه؟ همونی که وقتی دارم از ته دل گریه میکنم، یه گوشه نشسته و نظاره میکنه که چه رفتاری دارم از خودم نشون میدم.

2- بعد از اینکه با موتور زمین خوردم و دستم داغون شد، از چند نفر این جمله رو شنیدم: "حالا اون سوار شد. از تو بعیده که همراهیش کردی". چرا این جمله به نظرم ناجوانمردانه است و اذیتم میکنه و یادم نمیره؟

3- جلسه قبل که برای دکتر از آهنگ لبیروت گفتم، ازم پرسید چرا اینقدر از این آهنگ خوشت میاد؟ یادمه اونجا فقط سریع گفتم غم اصیلی داره. چون آخر جلسه بود بیشتر فرصت نبود بهش فکر کنم ولی بعدا که بیشتر فکر کردم، یاد متن عشق غم انگیز که قبلا نوشتم افتادم. این آهنگ تجسم عشق غم انگیزه. عشقی که یکی از طرفین ویران شده یا نیست و معشوق داره در ستایش آنچه از دست رفته مینالد ولی در عین حال استوار ایستاده و این غم از پا درنیاوردش. مثل وقتی که باکسی به هم میزنی و بعدا اون میاد پیشت ولی این آدم دیگه اون آدم نیست. تو عاشق نسخه قبلی اون آدمی و در نتیجه با اینکه امکان وصال هست، ولی رسیدنی در کار نیست و تو به یاد آنچه در قدیم بوده، غمگین میشی. چیزی که دیگه هیچ وقت به دست نمیاد. مثل دوچرخه صورتی که تو بچگی دلت میخواسته و بهت ندادن و الان که بزرگ شدی خودت برای خودت میخریش ولی دیگه خیلی دیره. این آهنگ مرثیه ای برای چنین حسی است. که شاید برای من یکی از مصادیقش مادر باشه.

4- از وقتی سر اون قضایای قبلی گریه کردم و بعدش با بابا صحبت کردم، سبک شدم. انگار دندان لقی کنده شده که درسته راحت شدی ولی جای خالیش شوره و یه حس تهی بودن بهت میده. اینکه دیگه از دست مامان عصبانی نمیشم خیلی بده. انگار بند نازکی از امید وجود داشت که شاید یه روزی درست بشه ولی حالا این بند پاره شده و دیگه هیچ امیدی نیست. حالا به قول الهه، رابطه با مامان مثل رابطه با مادرشوهر شده. یه آدم غریبه ولی در عین حال نزدیک. آدمی که باید رابطه ای مبنی بر احترام و نوع دوستی داشته باشی و در عین حال انتظار خاصی نباید داشته باشی. کاری انجام داد لطف کرده، نداد هم بهش حرجی نیست. به حرف گوش کرد فبها نکرد و چوبش رو خورد هم مشکل خودشه. یه جور بی تفاوتی به نتیجه اعمال طرف. نمیدونم چه طور میشه این حس رو توضیح داد و چه اسمی براش گذاشت ولی ناراحت کننده است. دوست دارم راجع به این بیشتر بدونم.

5- دیگه اینکه میخوام راجع به علایقم صحبت کنم. چیزهایی که فعلا بهش رسیدم اینه که ظاهرا خوب مطالب رو توضیح میدم. به خصوص اگه راجع به غذا باشه. به قول فریبا کاملا شیر فهم میکنم. دیگه اینکه تحقیق و نوشتن راجع به چیزهایی که برام جالبن، حالمو خوب میکنه. گذر زمان رو نمیفهمم. خسته نمیشم. دیگه اینکه شعر خوب حفظ میکنم. یه چیزهایی تو حافظه ام هست و گاهی پلی میشه که خودمم به وجودش آگاهی نداشتم. کافیه یه کلمه یا یک حس فعالش کنه تا هرچی شعر تو این زمینه خوندم، از آگهی تلویزیونی تا ترانه و شعرهای کلاسیک بر زبانم جاری بشه. آواز رو هم دوست دارم. خوندن شعرهایی که یادم میاد با حسی که به خاطرش فعال شده، سرگرمی که نه، عادتمه و خیلی تو هندل کردن اون شرایط بهم کمک میکنه. به عکاسی از گل و آسمان هم علاقه دارم. دوست دارم بدونم معنی خاصی داره یا نه؟ مثل رنگهای مورد علاقم. آبی و کرم. زمین و آسمان.

فعلا چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه. هرچند شاید تا هفته آینده این پست رو آپدیت کردم. به عنوان آخرین جمله هم بگم توی ذهنم هست که اگه بشه کلاس نقاشی و خیاطی رو هم امتحان کنم. خیلی دوست دارم بدونم نتیجه چی میشه. نتیجه کلاس سالاد و کیک این بود که من آدم رعایت قواعد نیستم. ولی دوست دارم اصول رو یاد بگیرم و بعد خودم غذاهای جدید براساسش درست کنم. بهم حس خوبی میده. حس پیروزی. حس فائق آمدن بر یک چالش. حس توانستن. به خصوص توانستن کاری که از همه ساخته نیست.

افکارعلایقوبلاگ شخصی
۳
۰
Faeze Asdaghi
Faeze Asdaghi
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید