ویرگول
ورودثبت نام
Salomeh
Salomeh
Salomeh
Salomeh
خواندن ۱ دقیقه·۲۴ روز پیش

طلوع نزدیک است

​حکایت من و زندگی، حکایتِ بوم است و شتاب. شنیده‌ای که می‌گویند: «از ترس پرت‌نشدن، آن‌قدر عقب رفت تا از سمت دیگر به زمین پرتاب شد.» این یعنی عدم تعادل؛ یعنی ناتوانی در تصمیم‌گیری درست در لحظه.

​گاهی، آن‌چنان درگیر هجوم احساسات و عواطفِ درست و غلط می‌شویم که صدای عقل و منطق دیگر به گوش نمی‌رسد.

​زمان، عجب واژه‌ای است! بهتر است بگویم عجب درمانگری، عجب تدبیرگری، عجب استادی است که تو را به درکی که باید، می‌رساند.

​نفس عمیقی باید کشید و صبر را باید چاشنی تمام مسائل زندگی کرد. گاهی فشار روح چنان بر ما غلبه می‌کند که همانند «تخمه در تابه»، بالا و پایین می‌پریم. راستی در پسِ این معرکه چه خبر است که ما نمی‌دانیم؟

​آری، همین ندانستن است که بال و پرمان را می‌سوزاند. همین ندانستن است که ما را به جلز و ولز می‌اندازد. همین ندانستنِ آینده است که بی‌تابی می‌آورد.

​باز هم می‌گویم: نفس عمیق!

​بزن بیرون از افکار تشویش‌آور و آشوب‌زا. بنشین در کشتی دنیا که هدایت‌کننده‌اش خالقی دانا و مطلق است. بهتر است ساکن شوی و سکوت کنی. دست از هیاهو برداری و اعتماد کنی تا آرام بگیری.

​قطعاً در دل موج‌ها و طوفان‌ها، در پسِ تمام غم‌ها، و در انتهای همهٔ تاریکی‌های محض، طلوعی باورنکردنی در انتظار ماست.

اعتمادحکایتدل
۹
۳
Salomeh
Salomeh
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید