ورود
ثبت نام
faeze banirazi
خواندن ۱ دقیقه
·
۵ سال پیش
ریسه های دلم
من عاشق ریسه های قدیمی ام . از همونایی که خونه دایی مو باهاش ریسه بستن برای عقد خواهرم .از همونایی که من و داداشم نیمه شعبان باهاشون سر تا ته کوچه رو چراغونی میکردیم ،اون موقع ها فکر میکردیم باید منتظر یکی باشیم تا دنیا رو جای قشنگتری برای زندگی بکنه. عاشق ریسه های حاتمی کیا؛ انتظار شیرین برای خسرو و عشق دایی غفور که وقتی باد بوی پیراهن یوسف شو نمیاره یکی یکی میترکن. ریسه ها برای من رنگ غریب انتظارو دارن ؛ انتظار داماد برای بردن عروسش به خونش، انتظار منجی ،انتظار بوی یار. و خانه ی من در انتظار ریسه ای ست که تا صبح برایم روشن بماند ،شاید این چشمِ به در مانده ی وامانده ی من کمی روشن شود .
قدیمی
بوی پیراهن یوسف
ناداستان
faeze banirazi
مدیریت آموزشی خوانده ام و دغدغه روز و شبم بچه هایی هستند که به دست ما سپرده شده اند تا شادی را تجربه کنند.میخوانم و مینویسم ولی تا دانستن فاصله ای زیاد دارم.
دنبال کنید
شاید از این پستها خوشتان بیاید