خانم کارول پیرسون در کتاب خود داستان موشی را آورده شده است که بی شباهت به زندگی ما انسانها نیست. سرخپوستان این افسانه را سینه به سینه انتقال میدهند و میگویند اتفاقات و حوادثی که برای موش قصه ما رخ میدهد، در نهایت او را به موش پرند (کنایه انسان موفق) تبدیل می کند.
سالها قبل موش کوچولو در دشتی بزرگ و سرسبز، کنار موش های دیگری که مدام این طرف و آنطرف می دویدند و دانه های مختلف جمع آوری می کردند زندگی را میگذراند. هر بار که طوفان می شد و سایه گیاهان بلند بر سر آنها به حرکت در می آمد، آنها به سوراخ خود پناه می بردند. آنها هر سایه ای را به عقابی تعبیر می کردند که در پی شکار آنها بود. اینجا کنایه داستان به ما انسانهاست که در اثر یک شکست کوچک، نسبت به فعالیت های دیگر بدبین شده ایم و ترسهای بزرگی در سر داریم که مانع موفقیت ما می شوند.
از طرف دیگر صدای زوزه ای در جنگل میپیچید که موشها به آن عادت کرده بودند و گاهی منکر آن میشدند و خود را به نشنیدن می زدند. آنها بدنبال منبع صدا نمی گشتند و به سئوالهایی که برای موش کوچولو بوجود می آمد جواب نمیدادند. با وجود این، موش کوچولو قادر نبود آن غرش را فراموش کند. موشها از دنیای بزرگی که آنها را احاطه کرده بود بی خبر بودند و نمی خواستند حقایقی را که با دیدگاه هایشان در تضاد بود بپذیرند، چون از تغییر هراس داشتند.
با وجود مخالفت اطرافیان، موش کوچولو تصمیم گرفت موضوع را پیگیری کند و منبع صدا را بیابد. او با هزار بیم و دلواپسی، جمع آوری دانه را کنار گذاشت و جمع دوستان را ترک کرد. تا اینجای داستان کنایه نویسنده به این است که گاهی اوقات کاری که در ابتدا برای حل مشکلی آغاز میکنیم، رفته رفته به یک مسیر و آرمان جدید تبدیل می شود و مهارت حل مسئله جای ترس را می گیرد.
موش ساعتها مسافت زیادی را در سبزه زار طی کرد و از نقطه ای به نقطه دیگر رفت. تنها راهنمایش طنین صدای غرش بود. بالاخره صدای غرش انقدر بلند شد که دیگر نمی توانست صدای قلبش را که به تاپ تاپ افتاده بود، بشود و ایستاد. نمیدانست تکلیفش چیست و چه کاری باید انجام دهد. اینجا بود که صدایی به گوشش رسید که می گفت: موش کوچولو! اول خم شو و بدنت را آماده کن و بعد بپر به هوا. این جهش بلند برای لحظه ای بسیار کوتاه ولی فراموش نشدنی او را بالاتر از علف های بلند دور و برش قرار داد تا بتواند محیط اطرافش را بهتر ببیند.
چشم او به رود خروشانی افتاد که انتهایش پیدا نبود و دوستانش را دید که در حال فعالیت بودند. فراتر از آن منظره بی نظیری را دید که کوهستان را نشان میداد. صاحب آن صدا که قورباغه ای بود، به او گفت از حالا اسم تو موش پرنده است. اینجا بحث توجه به صداهای درونی مطرح می شود که باعث می شود برداشت های جدیدی بدست آوریم. بدین ترتیب میبینیم که با ریسک پذیری و دست به عمل زدن زندگی جلوی چشمانمان تغییر می کنند.
موش با سرعت به سمت زادگاه خود می دوید تا دنیای جدیدی را که کشف کرده است را با سایر موشها در میان بگذارد. اما وقتی به محل زندگی خود رسید با کمال تعجب دید که سایر موشها از او میترسد. آنها فکر می کردند که موش کوچولو دیوانه شده است. او خیس و کثیف شده بود و چهره ای خسته داشت. دیگر کسی او را درک نمی کرد و او تنها شده بود. او نمی توانست مناظری را که دیده بود فراموش کند، پس راهی کوهستان مقدس شد. در اینجای داستان نیز به مراحلی می رسیم که اطرافیان از ترس تغییر، ما را پس می زنند و توجهی به رویاها و اهداف ما نمیدهند اما نباید انگیزه خود را از دست بدهیم و به راه خود ادامه دهیم گاهی باید سفر زندگی را به تنهایی پیمود.
در راه با گاو بزرگی آشنا شد که او را تا دامنه کوه برد و از اتفاقاتی که در این کوه افتاده بود به او گفت. ما هم این تجربه را داشته ایم که وقتی با وجود مشکلات به سمت اهداف خود می رویم، در مسیر هدف افراد زیادی پیدا می شوند که به ما کمک میکنند و این مسئله به ما یادآور میشود که اگر بتوانیم در مسیر هدف قدم برداریم، عوامل مختلف نیز در این راه به ما کمک میکند. پس از اینکه به تخت سنگی رسید، کمی روی آن استراحت کرد و بدنبال پیدا کردن راهی برای ادامه مسیر بود. در این لحظه یکبار دیگر ندای درونی به گوشش رسید و گفت: موش کوچولو اول بشین زمین و بعد بپر هوا. هر چه بالاتر بهتر. موش پرنده همین کار را انجام داد و با تمام قوا به آسمان پرید. در حالی که به بالا میپرید، در کمال تعجب دید بجای اینکه به زمین بیفتد فشار باد او را بالا و بالاتر می برد. از آسمان، رودخانه خروشان و دور دستها را میدید و اینبار دیدِ جدیدی از مناظر اطراف و جهان داشت. در این موقع قورباغه به او گفت: از حالا به بعد تو عقاب هستی.
داستان موش کوچولو حکایت جستجو و رشد فردی است که در آن فعل و انفعالات کوچک به دگرگونی های بزرگ ختم میشود همانطور که موش کوچولو موش پرنده و در نهایت عقاب نام گرفت. اگر بتوانیم رسالت شخصی خود را بیابیم و بتوانیم رویاهای خود را دنبال کنیم در نهایت به سبک زندگی مورد نظر می رسیم.
داستان موش کوچولو چهار مرحله زیر را برای رسیدن به رسالت شخصی خود طی می کنند:
برای پیدا کردن نقاط روشن در زندگی باید این سوال پیش بیاید که چه راه حلی وجود دارد و چه کاری باید انجام دهم؟ اما در دنیای واقعی چنین سوالی کمتر پرسیده می شود و تمرکز ما بر روی مشکل است. چه اشتباهی سر زده و چگونه میتوانیم آنرا بر طرف کنیم؟ این طور نگرش به مشکلات زندگی، مربوط به ناخودگاه ما است. روانشناسان این پدیده را بررسی کردند و به نتایج جالبی رسیدند. در ادامه به کلماتی می پردازیم که چگونگی احساسات ما را بیان می کنند. دقت کنید که آیا میتوانید قالبی برای آنها بیابید؟
در این لیست فقط چهار کلمه معنای مثبت دارند. آیا تمرکز شما بر روی کلمات مثبت بود یا منفی؟ بنظر می رسد ما در تمام جوانب زندگی بر نقاط منفی تمرکز داریم. روزانه هزاران موج فکری از دهن ما می گذرد که اغلب آنها منفی هستند. در یک آزمایش مشخص شد مردمی که به آنها عکس هایی از وقایع بد و خوب نشان داده شده، به عکسهای وقایع بد مدت بیشتری نگاه کردند. هنگامی که مردم درباره کسی شایعه ای میشنوند، این مورد بیشتر از شایعه مثبت در ذهن آنها می ماند و به شایعات بد بیشتر اعتماد می کنند.
کارشناسان این واقعه را عدم تساوی میان مثبت و منفی نامیده اند. همچنین مردم رویدادهای بد زندگی را بیشتر رشد میدهند و از اینرو رمان نویسان، رمانهای زیادی درباره مشکلات زناشویی نوشته و به شهرت رسیده اند. اما کم پیش می آید که رمانی در رابطه با ازدواج موفق و خوشبختی وجود داشته باشد که پرفروش شود.
5 راهکار برای دوری از افکار منفی
دوری از افکار منفی میتواند تأثیر زیادی بر بهبود سلامت روانی و افزایش کیفیت زندگی داشته باشد. در زیر پنج راهکار برای کمک به شما در این زمینه آمده است:
ذهنآگاهی به شما کمک میکند تا در لحظه حاضر باشید و به جای غرق شدن در افکار منفی، بر روی تجربیات جاری تمرکز کنید. تمرینهای مدیتیشن و تنفس عمیق میتواند در این زمینه مفید باشد.
با شناسایی افکار منفی و تغییر آنها به افکار مثبت و سازنده میتوانید نگرش خود را تغییر دهید. مثلاً وقتی فکر منفیای به ذهنتان میآید، سعی کنید آن را با یک فکر مثبت جایگزین کنید.
ورزش منظم میتواند استرس را کاهش داده و احساسات منفی را بهبود بخشد. فعالیتهای فیزیکی مانند پیادهروی، دویدن، یا حتی یوگا میتواند تأثیر مثبت زیادی بر ذهن و بدن داشته باشد.
پیدا کردن و شرکت در فعالیتهایی که به شما لذت میدهد و شما را مشغول میکند، میتواند کمک کند تا از افکار منفی دور بمانید. هنر، موسیقی، خواندن کتاب، یا هر سرگرمی دیگری که به شما انرژی مثبت میدهد میتواند مفید باشد.
ارتباط با دوستان و خانواده و به اشتراک گذاشتن احساسات و نگرانیها میتواند کمک بزرگی باشد. حمایت اجتماعی میتواند به شما کمک کند تا احساس کنید تنها نیستید و میتوانید بر افکار منفی غلبه کنید. توجه داشته باشید که هر فردی ممکن است به روشهای مختلفی پاسخ دهد، بنابراین ممکن است نیاز داشته باشید تا چندین راهکار را امتحان کنید تا ببینید کدام یک برای شما بهترین کارایی را دارد.
برگرفته از: "زمانی برای تغییر" نوشته "سجاد زمانی"