ویرگول
ورودثبت نام
Boy
Boy
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

خورشید

خورشی من کجاست ؟ کجاست اویی که روز را برای من روشن میگذاشت ؟ همانی که چندین بار سمت او موشک ها انداخته ام . همانی که آنقدر مهربان و آدم خوبی بود و که تمام موشکها را در خود فرو میبرد و با خنده من را با نور خود نوازش میکرد . او یک بار رفت . حدودا به مدت یک ماه . اما باز هم برگشت و روشنم کرد . باز هم نورش را از من دریغ نکرد اما چه کنم که کاغذ مچاله شده هیچ گاه دیگر صاف نمیشود . نور او ام دیگر هیچ وقت مثل قبل نشد . حال انگار چیزی جلویش را گرفته بود . آن چیز ، دود موشک های من بود که بر هوا ،علق مانده بودند و نمیگذاشتند او به من نور خوبی بتاباند . من خیلی میخواستم آن نور را برگردانم . اما راهی نداشتم تا کاری کنم . خورشیدم کم سو شده بود و نمیدیدمش . حرف زدم و دوباره حرفهایم مثل موشکی قدرتمند به صورت او پرتاب شد و مغزش را ویران کرد . اما این بار انگار دیگر خورشید نبود . حال خورشید ضعیف شده بود . فرسوده شده بود . او رفت و از خود چاله ای سیاه گذاشت . چند پیام که به شکل نور در آمده بودند . آنقدر کم بودند که ماه از آنها نور بیشتری داشت . حال دیگر شب نورانی تر از روز بود . نور هایش را در روز میدیدم و میدیدم و میدیدم . میدیدم که قبل رفتن چه ها گفته . آخر وقتی او گباشد دیگر چه ره نگاه کنم ؟ چه را تحسین کنم و با چه افکاری شب را سر کنم . دیگر من مانده ام جرقه های او که آتش را در زمین من به جانم انداخته . آتشی که تمامی ندارد و به قلب من فرو میرود . آتشی که آخرین های خورشید بود . خورشید من رفت و من دیگر در تاریکی شب به سر میبرم

خورشیدنور
ℍ𝕖𝕝𝕝 𝕚𝕤 𝕙𝕖𝕣𝕖 , 𝕒𝕟𝕕 𝕨𝕖 𝕒𝕣𝕖 𝕥𝕙𝕖 𝕕𝕖𝕧𝕚𝕝𝕤
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید