بیتو مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانهی جانم، گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو ...
این شعر اولین شعری بود که من در بچگی حفظ کردم آن هم به خاطر آقا دایی، آن موقع ها به دایی میگفتیم آدِی ، کم کم با کلاس شدیم و دایی جای آن آدِی را گرفت. آدِی خودش هم شاعر بود و هست. البته این روز ها دغدغه های دیگری دارد و فکر نمیکنم دوست داشته باشد شعری از شعرهایش را اینجا بدون اجازه بگذارم. ولی آدِی چه کردی؟ این همه قشنگی و غم در اولین شعری که باید به من می آموختی؟ ... به هر حال قدردان این مهرم!