روز اول دانشگاه روز خیلی شیرینی بود برام اما پر از استرس .
از چند روز قبل برای ورود به دانشگاه استرس داشتم اولین بار بود که میخواستم پا به محیط دانشگاه بزارمو از نظرم برام یجور محیط ناشناخته بود.
بالاخره اون روز رویاهام فرارسید از ذوق ساختن رویاهام و خاطرات رنگین شبها خوابم نمیبرد صبحانه را خورده و نخورده از خونه زدم بیرون اولین قدمم گشتن محوطه بودhttps://ut.ac.ir/fa خیلی قشنگ بود و سرسبز، در نگاه اول با یک ساختمان بزرگ برخورد کردم خیلی ازش خوشم اومد تا حالا همچین تجربه ای نداشتمو برام خیلی عجیب و جالب بود.
بالاخره زمان اولین کلاسم شروع شد انقدر هاج و واج محیط مونده بودم که ساعت رو فراموش کردمو دیر سر کلاس رسیدم با عذر خواهی از استاد سر کلاس نشستم جلوی کلاس تنها جای ممکن برا نشستن بود .
کلاس ها مختلط بود خیلی حس جالبی بود برام بعد از 12 سال درس خوندن کنار هم جنس های خودم مجبور بودم همراه دخترا درس بخونم البته اینم بگم که کار خیلی سختی بود باید حواسم رو حسابی جمع میکردم که سوتی ندم تا غرورم نشکنه سوژه بقیه نشم.
جلسه اول کلاس جلسه ی ساده ای بود در واقع یک جلسه معارفه بود محیط با اون چه که من تصور داشتم متفاوت بود ، زمان آنتراک با یکی از بچه ها به نام مهیار اشنا شدم پسر خوبی بود البته کمی هم خجالتی رفته رفته باهم اخت شدیم انگار که سال هاس همدیگه رو که میشناسیم.
روز اول با تمام شیرینیاش و بدیای اندکش برا من تموم شد ، از خستگی کلاس ها و نخوابیدن های پی در پی فرصت فکر کردن به اتفاقات روزم رو نداشتم به هرحال بدون تعطیلی پنجشنبه جمعه از عصر تا دوازده شب مرکز مشاوره بودم و ساعت یک شب میرسیدم خونه چون مرکز مشاوره ما تلفنی بود و مردمم که شبا قبل خواب یاد مشکلات تحصیلیشون میوفتادن و زنگ میزدن.
تو همون روز اول فهمیدم که عاشق محیط دانشگاه شدم و دل کندن برام سخت بود که به جای اینکه سریع خودمو برسونم سرکار که غرغرای اون مسئول شیفتمو بشنوم یکم بیشتر وقتمو تودانشگاه بگذرونم تنها دلخوشیک در مرکز مشاوره کمک کردن به مردم بود که حالمو خوب میکرد و اون عذاب وجدان سیاست های مالی موسسه باعث میشد شیرینی کمک کردن برام زهره مار شه.
تو همون روز های اول استارت کمک به کسایی که میخواستن رشته مورد علاقه خودشون رو بخونن و به هدفشون برسن برام زده شد.
روز اول دانشگاه من مثل نوشته های عاشقانه نبود چون یک دل نه صد دل عاشق دختری نشدم یا با استاد کل ننداختم و با دختری برخورد نکردم تا وسیله هاش پخش زمین شه تنها اتفاق بد این بود که وقتی کلاس تمام شد با اعتماد به نفس از پله ها پایین میومدم که که سر خوردم و پخش زمین شدم و هرکی پایین پله ها بود اعم از دختر پسر سوژم کردن.