یک مشت شکلات سنگی رنگی ...
سهم من از یک بسته بندی کامل همین یک مشت بود که دخترها برایم آوردند! از همه رنگها و طعم ها ...از بعضی شان دو سه تا ...
با عجله گفت : مامان خیلی خوشمزه است .زود باش بخور ببین چه مزه ای میده ! اول زرد رو امتحان کن ...
زرد را امتحان کردم ...
_چه مزه ای داشت ؟
نمیدانستم چه طور برایش بگویم که فقط مزه شکلات داشت ! توی خیالم همه میوه های زرد را به خط کردم .میخواستم یکی از همه بهترش را بگویم تا خوشحالی اش را ببینم .
هنوز زبان باز نکرده بودم که گفت :
_مامان ... تو هم مزه "خورشید"رو حس کردی ...؟!
مبهوت از اینکه با یک شکلات مزه خورشید لای دندان های دخترکم جا خوش کرده نگاهم را به تمامشان گرداندم .
حتما ابی اش مزه آسمان ...سبز مزه ی سبزه و قرمز برایش گل بود...
حالا دانه دانه شان را مزه مزه میکنم .
خورشید را ... زمین را ... آسمان را ... و گاهی چند تایش را با هم ...
دختر که داشته باشی ، میان روزمرگی ها ، گاهی برایت یک مشت "زندگی" می آورد ...یک مشت شکلات سنگی رنگی ...
#فرزانه_دوستی