farzane.dousti
farzane.dousti
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

یک مشت شکلات سنگی رنگی ...

یک مشت شکلات سنگی رنگی ...

سهم من از یک بسته بندی کامل همین یک مشت بود که دخترها برایم آوردند! از همه رنگها و طعم ها ...از بعضی شان دو سه تا ...

با عجله گفت : مامان خیلی خوشمزه است .زود باش بخور ببین چه مزه ای میده ! اول زرد رو امتحان کن ...

زرد را امتحان کردم ...

_چه مزه ای داشت ؟

نمیدانستم چه طور برایش بگویم که فقط مزه شکلات داشت ! توی خیالم همه میوه های زرد را به خط کردم .میخواستم یکی از همه بهترش را بگویم تا خوشحالی اش را ببینم .

هنوز زبان باز نکرده بودم که گفت :

_مامان ... تو هم مزه "خورشید"رو حس کردی ...؟!

مبهوت از اینکه با یک شکلات مزه خورشید لای دندان های دخترکم جا خوش کرده نگاهم را به تمامشان گرداندم .

حتما ابی اش مزه آسمان ...سبز مزه ی سبزه و قرمز برایش گل بود...

حالا دانه دانه شان را مزه مزه میکنم .

خورشید را ... زمین را ... آسمان را ... و گاهی چند تایش را با هم ...

دختر که داشته باشی ، میان روزمرگی ها ، گاهی برایت یک مشت "زندگی" می آورد ...یک مشت شکلات سنگی رنگی ...

#فرزانه_دوستی



داستانقصهداستانکروزدخترنویسندگی
مینوشتم ولی نمیتونستم به اشتراک بزارم وقتی به اشتراک گذاشتم بهتر نوشتم حالا عاشق نوشتنم ... بنویسم یا چی ؟!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید