مریم روشنی راد·۷ ماه پیششمال خراسانی و کرد سنندج و عرب اهوازی در یک قابخراسانی و کرد سنندج و عرب اهوازی در یک قابچندی پیش، بش قارداش بجنورد میزبان مهمانانی از اقوام مختلف بود و البته اقوام دیگری را نیز پذیرا ب…
مریم روشنی راد·۱ سال پیشیک روز آفتابیروزی که برای گرفتن عکس به این مکان آمده بودم یک روز آفتابی بود. برگهای بخاطر باد و باران شب قبل خیابان را فرش کرده بود. اول صبح بود و هنوز…
مریم روشنی راد·۲ سال پیشداستان کوتاه براتعلی نفتیبراتعلی نفتی را همهی اهل محلهی سبزیکاران می شناختند . بین مردم شایعه بود که از اقوام دور آقای رحمانی که شعبهی پخش نفت داشت ، بود . می گ…
مریم روشنی راددرعتیقه فروشی احساسات·۴ سال پیشجای خالی نسیم«بارها بهت گفته بودم ؛ دوستت دارم و از پدرت هم نمی ترسم این بار عملیش کردم ... باور نداری یه تک پا بیا بیرون ، خودت ببین ...حالا دیگه ج…
مریم روشنی راد·۴ سال پیشخرده خاطراتخانم محمدی روی صندلی چرمی قهوه ای رنگ نشسته بود .چشم های سرخ و رنگ پریده ،گواه خبر ناخوشی را می داد . خانم ها یی که هر کدام شغلی داشتند ،…
مریم روشنی راد·۴ سال پیشدیواردیوار هر روز بعد از کار فروشگاه وقتی شیفتم تمام می شود ، روی دوچرخه می پرم و با تمام قوت رکاب می زنم . از شهرک به اندازهی بیست دقیقه دور ا…
مریم روشنی راد·۴ سال پیشخرده خاطراتبرای مدرسه رفتن باید هر روز از کنار این در می گذشتم تا در انتهای راهش به مدرسه برسم . روی در ، تابلویی از جنس کاشی نسب شده که با خط شکسته…